باسمه تعالی
خلاصهی کتاب شهریار : اثر نیکولو ماکیاوللی
به همت مصطفی آقاجانی: دانشجوی معارف اسلامی وعلوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع)
چند نکته درباره ی شهریار:
*نختستین عامل در بد نام کردن ماکیاولی یورشی بود که کلیسا به جنبش دین پیرایی آوردواز عقاید ماکیاول برای ضربه به این جنبش استفاده شد(جنبش دین پیرایی یا همان احیای دین مسیح ورهاندن آن از فساد کلیسا:پروتستانیسم:مارتین لوتر وجان کالون)
*از ملزومات خواندن کتاب شهریار خواندن یک دور تاریخ دورهی زندگی ماکیاولی یا زمینه شناسی پادشاهی دوران اوست.
*یک خصیصه کتاب شهریار آوردن مصداق های عینی از دسته بندی هایی است که انجام داده )مکتب مادی گرایی و تجربه گرایی عینی
*هدف کلی او تامین سعادت برای همشهریان خودش است و دراین راه از بعضی کلک ها ونیرنگ ها هم استفاده می کند وبعضی ترفند هایی را توصیه می کند که وجدان انسانی را ناخوشایند می آید ولی برای او، به خاطر هدفش مطلوب شمرده می شود. ماکیاولی معتقد است:(بسیاری کسان در باب جمهوری ها وپادشاهی هایی خیالپردازی کرده اند که هرگز در کار نبوده اند.شکاف میان زندگی واقعی وزندگی آرمانی چنان است که هرگاه کسی واقعیت را به آرمان بفروشد،به جای پایستن ،راه نابودی خویش را در پیش می گیرد.هرکه بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد،درمیان این همه ناپرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت.از اینرو،شهریاری که بخواهدشهریاری را،از کف ندهد، می باید شیوه های ناپرهیزگاری را بیاموزد وهرجا که نیاز باشد،به کاربندد.)
ماکیاولی زندگی وروزگارش:
نیکولو ماکیاولی در مه 1469 در شهر فلورانس ایتالیا ودر خاندانی کهن وتوانگر به دنیا آمد.پدر او اما،به دلیل اینکه حقوقدان بود ثروتی نداشت.خود نیکولو روزگاری نوشت:که وی پیش از آنکه مزه ی زندگی را بچشد،مزه ی فقر را چشید؛به همین دلیل در کودکی از آموزشی در خور توانایی هایش برخوردارنشد.البته این امر یک نوطرازی اندیشه ویک سبک بی همتا را به او بخشید و اورا از دانشمند مآبی هومانیستی عصر ، در امان داشت.ماکیاولی تا29سالگی مردی ناشناخته بود اما در این سن به ریاست دیوان دوم جمهوری فلورانس برگماشته شد.
او بعد از سفری به فرانسه در راه بازگشت فهمید که فردی به نام چزاره بورجیا قصد دارد در ایتالیای مرکزی برای خود دستگاه شهریاری برپاکند .ایتالیای آن روزگار میان چند پادشاهی و جمهوری پخش شده ولگد کوب قدرت های جوان نوخاسته ی اروپا همچون فرانسه واسپانیا بود وماکیاولی که در اندیشه ی یافتن نجات بخشی، برای میهن رنجدیده ی خویش بود،در شرزگی واستواری ونیرنگبازی چزاره بورجیا ویزگی های ((شهریارتازه ای))را دید که می تواند به این کار کمر بندد.اما پس از مدتی بورجیا زندانی شدوپی یر وسودرینی به عنوان فرماندارکل برگزیده شد.ماکیاولی به خاطر سابقه ی سفارت در حکومت قبلی ونیز توانایی نظامی،،سفر های سیاسی به کشور های فرانسه وآلمان آماده ی جنگ،انجام دادو در هر سفر تجربه های خود را به فلورانس منتقل می کرد.او پیشنهاد تاسیس سپاه بومی را دادو خود دبیری هیئت 9نفره ی نظارت برآن را بر عهده گرفت.پس از برچیده شدن حکومت جمهوری سودرینی،توسط سپاهیان اتحاد مقدس ،اوبه خاطر همکاری با جمهوی ، اجازه ی حضور در کنار فرمانروایی مدیچی را نیافت و بعد به زندان افتاد.اودر ادامهبه فقر وبی چیزی می افتد ودو کتاب معروف خودیعنی ،شهریار وگفتار ها یی درباره ی نخستین دهگانه ی تیتوس لیویوس را در فاصله ی بهار تا پاییز 1513نگاشت.او کتاب شهریار خود را به فرمانروای جدید فلورانس یعنی لورنتسومدیچی تقدیم کرد تا بتواند به مقام ودارایی ای در اواخر عمرش دست یابد.در ادامه به خاطر روی کار آمدن کاردینال جولیومدیچی بیشتر مورد توجه قرار گرفت وبه تاریخ نویسی فلورانس روی آورد.اوکه درگیر میان عشق به حقیقت ونیز پرهیز از آزردن خداوندگاران قدرتمندش بود،بیشتر درمقام سیاستمدار تاریخ می نویسد تا تاریخ نویسی که جویای حقیقت باشد.وچه بسا منابعی را ناسنجیده می پذیرد تا برای نظریه های خودسندی فراهم آورده باشد!اوپس از پیوستن به سپاهیان درگیر با امپراتوری مقدس روم،کم کم به حاشیه رانده شد.ماکیاولی در سن 58 سالگی جان سپرد.
ماکیاولیسم ومعانی آن:
ماکیاولیسم در ابتدابرای بیزاری جستن فرانسویان از کاترین دومدیسی شهبانوی فرانسه که ایتالیایی بود به کار می رفت ،اما کم کم این واژه معنای فریبکاری و نیرنگبازی وپایبند نبودن به هیچگونه اصل اخلاقی در زندگی سیاسی به خود گرفت.بنیاد این برداشت،رهنمودهایی است که ماکیاولی در کتاب خود شهریار به کسانی می دهد که جویای قدرت اند.ماکیاولی نیرنگبازی وفریب را دربازی قدرت ،اصلی ضروری وناگزیر می شمارد.اما حق آنست که ماکیاولی به رغم این بدنامی ،در تاریخ اندیشه ی سیاسی ،جایگاهی بلند دارد،ویکی از کسانی است که در شکستن چچارچوبه ی اندیشه ی قرون وسطایی وفرابردن آن به قلمرواندیشه ی مدرن،نقشی بزرگ برعهده دارد.
درباره ی شهریار :
آنچه که سبب تمایز اثر اوازبقیه ی آثار پیشین گردید،رهایی او از پیشداوری های اخلاقی قرون وسطایی درباره ی رفتار سیاسی بود.اوبا جسارتی بی مانند به واقعیت رفتار وزندگی سیاسی پشم دوخته وآنچه را که برای به دست آوردن قدرت ونگاهداشت آن ناگزیر است ،باچشم باز می نگرد وبی هراس وریا باز می گوید.اوبه پشت صحنه وونهان کار علاقمند بودووبرای نخستین عمل ورفتار سیاسی را در پهنه ی واقعیت ونمود بی پرده ی آن می نگرد ومی خواهد آن را همچنان که است نه آنچنان که باید باشد،فراچشم بنهد.کتاب شهریار درواقع یک دستورنامه ی قدرت است وبیان می کند که مردم چگونه فرمانروایی وفرمانبرداری می کنند.شهریار یک رهیافت کلی به سیاست است ودر این گونه رهیافت همواره وناگزیر رابطه ی اخلاق وسیاست طرح می شودو این پرسش پیش کشیده می شودکه آیا رفتار سیاسی می باید یکسره اخلاقی باشد یا بیرحمانه به واقعیت تکیه زند.نامداری کتاب شهریار از آنروست که بی هیچ پرده پوشی وبا جسارتی بی مانند جانب واقع بینی را می گیرد وهیچ میانه ای با آرمانخواهی سیاسی ندارد.از اینروماکیاول پیشروِاندیشه ی سیاسی نوین است که می خواهد بداند ساخت های سیاسی قدرت را چگونه به کار می برند.درواقع اوبا نگریستن در ماهیت قدرت وچگونگی کارکرد آن در عمل، ،شیوه های دستیابی به آن ونگاهداشت آن را اندرز می دهد(شهریار یک برداشتی از کتا ب گفتار ها ی ماکیاولی است)
شهریار:
فصل اول :فرمانروایی ها چند گونه اند:
1-جمهوری
2-پادشاهی: دونوع است 1-موروثی و2-نوبنیاد:نوبنیاد دونوع است 1-یکسره نوبنیاد مانند حکومت فرانچسکو در میلان یا 2-پیوند دار با قلمرو موروثی پادشاه یعنی بعد ها پادشاه از زادگاهش به عنوان یک مرکز برای رسیدن به حکومت استفاده می کند.مانند حکومت ناپل واسپانیا حکومت پادشاهی نوبنیاد هم از سه راه اصلی به دست می آید1-به تیغ خود شهریار 2-به تیغ دیگران 3-با کاردانی واقبال به چنگ می آیند
فصل دوم:در باب پادشاهی موروثی:
پاسداری از پادشاهی هی موروثی که مردمش به پادشاهی یک خاندان خوگرفته اند به خاطر حل مشکلات با عقل ودرایت ونیز سنتها بسی آسانتر است تاپاسداری از پادشاهی نوبنیاد.واگر این پادشاهی موروثی به وسیله ی زورآوری کنار زده شود هروقت که آن نیرو دپار گزندی شود این پادشاهی می تواند روی کار بیاید
فصل سوم:در باب پادشاهی هایی که از پیوستن چند قلمرو به یکدیگر پدید می آیند:
چنان است که مردم به امید روزگاری بهتر وبه یاری فرمانروای کشوری دیگر فرمانروای خود را به دست خود به زیر می کشند.اما بعد می ففهمند که اشتباه کرده اند وروزگارشان از بد بدتر شده ،چون شهریار تازه می باید بر مردمانی که وی را به شهریاری برداشته اند مهار زند و بر سرشان سربازان خود را بگمارد.در واقع مردمان سرزمین های دیگر نسبت به یک فرمانروا حس نجات بخشی دارند واینکه او می تواند آنها را به وضعیت بهتری سوق دهد.
اینک ماکیاول ،به فرمانروایی که این سرزمین ها را تصاحب کرده اندرز می دهد که چه کند تا سرزمین تازه پیوندانیده شده از دستش خارج نشود:
1-نزدیکی فرهنگی از نظر زبان وراه ورسم زندگی و...هرچه سرزمین جدید به فرمانروا ومملکتش نزدیکتر باشد نگاهداشت سرزمین پیوندی راحت تر است
2-قطع دست خاندانی که برایشان فرمانروایی داشته است
3-دست نزدن به قوانین ومالیات ها در صورت درستی ومتناسب بودن
4-برپا کردن یکی دو کوچ نشین در مناطق مشترک یا جدید
5-اقامت ومنزل گزینی پادشاه درآنجا مانند عملی که چادشاه ترک درآن زمان انجام داد
6-اینکه شهریار باید خود را رهبر وپشتیبان دولت های کوچکتر ِهمسایه نشان دهد(تعریف نوعی هویت هژمونی که بقیه خود را زیر مجموعهی این شهریار و حکومتش بدانند واحساس بیگانگی نکنند)
7-به دست آوردن دل قدرت های کوچککتر
فصل پهارم:چرا در پادشاهی داریوش ، که به دست اسکندر افتاد،پس از مرگ اسکندر ،مردم برجانشینان وی نشوریدند:
(در این فصل نیکولو ،در واقع مصادیق آنچه که در فصل سوم به شهریاران موعظه کرده بود را بیان می کند)
پادشاهی هایی که در تاریخ ازآنها یاد شده است ،بر دوگونه اداره می شوند:
1-یا به دست پادشاهی که مردم همه بندگان اویند و وزیرانش در سایه ی مرحمت و رخصت او در اداره ی پادشاهی شرکت دارند(جمهوری)که دراری اقتار بیشتر است مانند پادشاه ترک آن زمان.گرفتن کشور ترک بسیار دشوار است ، اما اگر کسی آن را گرفت ،نگاه داشتن آن آسان خواهد بود
2-یا به دست شهریار و بزرگانی اداره می شود که جایگاه والای خویش را نه در سایه ی شهریار به دست آورده اند،که از نیاکانشان به ارث برده اند.این بزرگزادگان از خود،ملک ورعیت دارند ورعایا،ایشان را خداوندگار خود می شناسند وبه طبع به ایشان مهر می ورزند.مانند پادشاهی فرانسه در آن زمان.کشور فرانسه را از چندین جهت، آسانتر میتوان گرفت، اما نگاهداشت آن دشواری های بزرگی دارد.
دولت داریوش مانندکشور ترکان بود/در فرانسه دولت رومیانبا مشکلات زیادی در نگاه داشتن آن روبه رو شد.نتیجه ای ماکیاول از این دوفصل می گیرد این است که:نگاه داشتن وحمله به یک کشور ربطی به کم وبیشی تواناییِ ِکشورگشا ندارد،بلکه بسته به نوع دولتی است که برآن سرزمینها فرمانروایی می کند.
فصل پنجم:شیوه های حکومت بر شهرهایی که ،پیش از آن با قوانین خود می زیسته اند:
شیوه های نگاهداشت آنها سه راهکار است:
1-ویران کردنشان:آنچه رومیان با کاپوآ-کارتاژ و نومانسیا کردند وباعث حفظ کردنشان شد.
2-قراردادن پایتخت در آنجا وزیستن پادشاه درآن
3-آزاد گذاشتنشان برای زیستن با قوانین خودشان وگرفتن خراج ازایشان ونهادن گروهی بر سر کار که رابطه ی دوستانه را حفظ کنند..مانند آنچه اسپارتی ها با آتن و تِبِس انجام دادند وآنها را ازدست دادند
دلیل ویران کردن شهرها:براستی برای نگاهداشت آن سرزمین ناگزیر راهی بهتر از ویران کردنشان نیست.کسی که به سروری شهری دست می یابد،که آن شهر به آزادی خو گرفته است وآن را ویران نکند،اسباب سرنگونی خود رافراهم کرده است.زیراهنگامی که اسباب شورش فراهم شوداین شهر به نام آزادی ونهادهای دیرینهی خویش به پا خواهد خاست،زیرا که نه گذشت زمان آن خاطره را به فراموشی سپرده است،نه بهره ای که از فرمانروایان تازه می برند برایشان اهمیت قابل ملاحظه ای دارد.
فصل ششم:کشورهای نوبنیاد به وسیله ی فردوتوانایی هایش :
بحث از توانایی های ذاتی یک پادشاه و صحبت از فرصت ها در این فصل مورد توجه است.ماکیاول با مثال آوردن از شهریاران موفق نقش این دو عامل را بازگو می کند.کورش می بایست پارتی ها را از پادشاهی مادها ناخشنود یابد(فرصت) ومادها نیز از به سر بردن در صلح دراز، نرم و زنانه شده باشند(فرصت).این فرصت ها بود که این مردان را بختیار کرد وتوانایی های ذاتی ایشان بود که اسباب بهره گیری از این فرصت ها را فراهم آوردوسرانجام کشورشان را سربلند ساخت(این برای ماکیاولی یک مطلوب است که کشورش سربلند باشد)
بنیانگذاری نظم نوین وقوانین جدید ضرورت والبته خطراتی نیز داردکه همان عدم رضایت برخورداران نظم کهن است. ماکیاولی پس از این توانایی وتکیه به خود را به پیامبران مثال می آورد ومی افزاید:آنان که به خود تکیه دارند وکار را به زور به پیش می برند کمتر به خطر می افتند.ازاین روست که همه ی پیامبران سلحشور پیروز بوده اند و پیامبران بی سلاح ناکام مانده اند.(دیدی مادیگرایانه)
فصل هفتم:کشورهای نوبنیاد نه به زور خود فرد ، بلکه به زور بازوی دیگران یا به یاری بخت:
چنین کسانی تکیه بر نیکخواهی وبخت آنانی می زنند که ایشان را برکشیده اند،که این هردو تکیه گاهی است ناپایدار ولرزان. آنان نمی دانند چگونه باید فرماندهی کرد،زیرا فرماندهی از کسانی که هیچ گاه در کار دولت نبوده اند ساخته نیست. مگر اینکه از هوشمندی وکاردانی بسیار، برخوردار باشند. ونمی توانند فرماندهی کنند زیرا ایشان را سپاهیانی سرسپرده و وفادار نیست.او با تمثیلی طبیعی می گوید همانگونه که درختی وگیاهی در کوتاه مدت رشد کند فاقد ریشه است و زود از بین می رود این گون پادشاهی ها هم خیلی زود برکنار می شوند.
فصل هشتم:درباب کسانی که با دست های آلوده به خون ،به قدرت می رسند:
دو راه دیگر غیر آنچه که گفته شد برای شهریار یک کشور نوبنیاد وجود دارد(البته در جمهوریها).1- مردی با تباهکاری وخونریزی به شهریاری می سد
2- مردم یکی را از میان خود به شهریاری بر می دارند
ولی کشتار همشهریان وفریب دادن دوستان و نیرنگ بازی و سنگدلی . پیمان شکنی را مردانگی نمی توان نامید. با پنین شیوه ها یی اگرچه به قدرت پادشاهی می توان دست یافت اما به بزرگی نمی توان رسید(تناقض دارد با آرای دیگر ماکیاول)
سخت کٌشی:
ابتدا با شدت انجام گیرد.مانند آنچه آگاثوکلس انجام داد.که این نوع شهریاری برای مدتی دوام می آورد .
تدریجی وفزایند ه باشد:که پیروزی این شهریار بسیار سخت است
(زخم را یکباره می باید زد تادرد آن اندک اندک از یاد برود، ونیکی را خرده خرده می باید کرد تا مزه ی آن بیشتر دریاد بماند)
فصل نهم:در باب شهریاری مردمی:
شهریاری که به خواست همشهریانش(مردم وسالاران دارای منافع متضاد با هم) به شهریاری میه خود رسد برای رسیدن به آن زیرکی بس است.نگاهداشت شهریاری برای آن کسی که به یاری سالاران به شهریاری برسد دشوارتر است تا آنکس که به یاری مردم به شهریاری می رسد.زیرا آنکه به یاری سالاران به شهریاری رسد،خویشتن را در حلقهی کسانی می یابد که خود را همتایان وی می شمارند،وازاینرو نمی تواند به دلخواه ،ایشان را فرماندهد وسامان بخشد.خواسته های مردم نجیبانه تر است.سالاران در پی زورگویی اند.حال آنکه مردم جز این چیزی نمی خواهند که زور نشنوند وستم برایشان نرود.والبته دشمنی مردم باعث به خطر افتادن زیست شهریار می شود،چون برعکس سالاران تعداد مردم زیاد است.در هر حال دوستی مردم برای شهریار ضروری است.واگرنه در روزگار ناسازگار پناهی نخواهد داشت.
فصل دهم:ارزیابی قدرت شهریار ها:
شهریاری ها در قدرت دودسته اند:1-هجوم آورنده:دارای قدرت متکی به خود با خزانه ی زر عالی وداشتن مردان جنگی وتوان مقابله ی مستقیم با دشمنان (این ،مورد علاقه ی نیکولو است)
2-دفاع کننده:داراری باروبند و قطعه های محکم با ذخیره ی ابزاری و مواد غذایی برای مدت یک سال که هر هجوم آورنده ای را به شکستی سخت نوید می دهد.
فصل یازدهم:شهریاری دینیاران:دراین کار شهریاری دینی ،دشواری ها ،پیش از دستیابی به قدرت رخ می نماید.این گونه شهریاری را یا به زور و بازو می گیرند یا به یاری بخت، اما برای نگاهداشت آن به هیچ یک از آن دو نیازی نیست،زیرا نهادهای دینی که قدرتی بی مانند دارند ،نگهبان آنند، وشیوه ی رفتار و زندگی فرمانروا در آن اثری ندارد.
اکنون که جستار درباره ی ویژگی های شهریاری ها را چنان که در نظر داشتیم،به پایان بردیم ودلایل ماندگاری وشکستشان را کمابیش برشمردیم،وروش هایی را که بسیاری کسان برای دستیابی به آنها به کار برده اند،نشان دادیم؛آنچه مانده است همانا جستاری است کلی در باب روش های حمله ودفاع درآنها.
((روش های حمله ودفاع))
فصل دوازدهم:در باب گونه های سپاه و سپاهیان مزدور :
پایه های اصلی هردولتی ، خواه نوبنیاد یا کهن ویا آمیخته،قانون نیکو وسپاه نیکواست.واز آنجا که بی پننین سپاهی ،چنان قانونی نیز نمی توان داشت هرجا سپاه نیکو در کار باشد ،قانون نیکو نیز از پی خواهد آمد،ماکیاولی جستار قانون را رها کرده وبه سچاه می پردازد به خاطر اهمیتی که برایش قائل است.
ماکیاولی به چهار نوع سپاه قائل است:1-سپاهی که از آن خود شهریار است 2-سپاه متشکل از مزدوران 3-سپاه کمکی 4-سپاهی که آمیزه ای از این انواع است
او با بیهوده وخطرناک خواندن سپاه کمکی ومزدوران اشاره می دارد،اگر کسی دفاع از کشور را به مزدوران سپارد،هرگز ایمن وآسوده خاطر نتواند بود.چرا که آنان از هم گسیخته و قدرت طلب وبی بند وبار و پیمان شکن اند.وبا دوستان دلیر ودربرابر دشمنان زبون اند .دلیل آنست که جز آن دستمزد ناچیز هیچ انگیزه ای ایشان را به پایداری در میدا نبرد پاینبد نمی کند.اوویرانی آنروز ایتالیا را ناشی ازاین نکته می دانست.آنها درجنگ ها تن به سختی نمی دهند.او راهکار را برگزیدن یکی از شهروندان -چه شهریار باشد یا کسی دیگر- به سالاری می داند
فصل سیزدهم :در باب سپاهیان :کمکی ، آمیخته وبومی:
سپاهیان کمکی:سپاهیانی هستند که به هنگام یاری خواستن از یک دولت بزرگ برای یاری و دفاع به یک دولت کوچک فرستاده می شوند.سپاهیان کمکی برای خودشان ،خوب هستند اما برای آنکس که ایشان را فرا می خواند همیشه مایه ی ناکامی اند؛ زیرا اگر جنگ را ببازند شما (شهریار دولت کوچک)باخته اید و اگر ببرند اسیر ایشانید.ماکیاولی با بهتر خواندن وکمتر آسیب رساننده دانستن سپاهیان مزد ور نسبت به سپاهیان کمکی اشعار می دارد که این ها به سبب نظم و یکپارچگی ونیز فرمانپذیری از شخصی دیگر ،بیشتر می توانند خطرناک باشند،زیرا مزدوران تا بتوانند ،بین خود را سامان بخشند ؛ فرصت برای عمل باقی می ماند.سخن کوتاه ،بزرگترین خطر مزدوران بد دلیشان وبزرگترین خطر سپاهیان کمکی دلاوریشان است. اما سپاهیان آمیخته به دو شکل است:1- آمیخته ی وابسته: ماکیاولی ترکیب سربازان فرانسوی را مثال می زند که سوییسی ها در دوره ی شاه لویی یازدهم پسر شارل هفتم نقش محوری را برای سپاهیان فرانسوی داشته اند.2- آمیخته ی مستقل :که محوریت با سربازان بومی است.
سپاهیان بومی :از میان رعایا وشهروندان و وابستگان فراهم می آید.
فصل چهاردهم:شهریار و فن جنگاوری :
بر شهریار است که هیچ هدفی در پیش وهیچ اندیشه ای در سر نداشته باشد،مگر جنگ وسامان نظم آن وجز در این باب چیزی نخواند.فرمانروایی را کدام هنر بالاتر از این؟نخستین علت از کف دادن پادشاهی به فراموشی سپردن فن جنگاوری است وبالاترین آلت فراچنگ آوردن آن نیز ، استادی در این فن است.شهریار باید کار آزمایی داشته باشدهم در عرصه ی عملی (خود را به شکار وسختی عملی عادت بدهد وتمرین نظامی داشته باشد در سرزمین خودش)و هم در عرصه ی نظری (تاریخ جنگ را بخواند واز تجربه های نظای گذشته استفاده بکند).
فصل پانزدهم:در باب آنچه مایه ی ستایش ونکوهش برای مردمان به ویژه شهریاران است:
هرکه بخواهد در هرحال پرهیز گار باشد ،در میان این همه ناپرهیز گاری ،سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت.از این رو شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد،می باید شیوه های ناپرهیزگاری رابیاموزد وهرجا که نیاز باشد،به کار بندد.ماکیاول با برشمردن صفات مختلف یک شهریار متذکر می شود که درست است که مردم بیشتر خوش دارند که صفات مثبتی در شهریارشان باشد وشهریار نیز می باید آنها را تا حد امکان داشته باشد ، اما اگر آنها را نداشته باشد نیز نباید چندان هراسان باشدو نباید از سرزنش ها بهراسد.زیرا بدون آن افعال وداشتن آن صفات ،دولت وی به آسانی پایدار نمی ماند. زیرا صفات وخیم هایی هستند که فضیلت به شمار می آییند اما به کار بستن شان سبب نابودی دولت می شود وحال آنکه خیم هایی هستند که رذیلت به نظر می یند اما ایمنی و کامروایی به بار می آورند.
فصل شانزدهم:در باب بخشندگی و تنگ چشمی :
اولین خیمی که دربالا برشمردیم.شهریاری که نتواند فضیلت بخشندگی راا چنان به کار بندد که زیان به بار نیاورد،اگر زیرک باشد نمی باید باکی از آن داشته باشد که وی را تنگ چشم بشمارند،زیرا باگذشت زمان اورا بزرگوارتر خواهند شمرد(جومی دهند وفضا سازی می کنند) واگر اورا این چنین نیابند به خاطر خزانه های خالی ناشی از بخشندگی افراطی برای حفظ وجهه ی بخشندگی0(شهریار) مورد تهاجم خارجی وداخلی قرار می گیرد.ماکیاولی با این دلیل که گشاده دستی نهانی ودری=ست موجب نامبردارشدن به این اسم نمی شود،به نمایش گذاشتن گشاده دستی را نیز به خاطر لزوم سیر تصاعدی اش کارساز نمی داند.زیرا این گشاده دستی به خاطر آوردن نام و شهرت باید کم کم دایره ی شمولش زیاد شود که این منجر به خزانه ی خالی و خوار شدن شهریار نزد رعایا وشهروندان می گردد. وچون ببینند که باصرفه جویی،(شهریار) مایه از بهرِ خویش اندوخته است وبا آن می تواند در برابر هر تاخت وتازی از خود دفاع کند ودست به لشگر کشی های تازه بزند بی آنکه باری بر دوش مردم بیفزاید .چنین شهریاری نشان خواهد داد ،نسبت به آنان که چیزی از آنان نمی ستاند، وشمارشان بسیار است(مردم عادی)بخشنده است ونسبت به کسانی که چیزی به ایشان نمی دهد وشمارشان اندک است (سالاران ووالاتبارها)تنگ چشم است.(اما مهم مردم اند).
فصل هفدهم:درباب ستم پیشگی ونرم خوئی واینکه مهر انگیزی بهتر است یا ترس انگیزی:
باید گفت شهریار می باید خواهان آن باشد که به نرم خوئی نامبردارشود.نه به سنگدلی ،ولی می باید بپاید که وی را نرم خوئی بیجا نباشد.ماکیاول مثال چزاره بورجیا را مثال می آورد ومی گوید:اوبه عنوان یک ستم پیشه تلقی می شده اما ستم پیشگی او رومانیا را سامان بخشید وآن را یگانه کرد وآرامش وفرمانبرداری را بدان بازآورد.نیکولو با بهتر برشمردن هردوصفت ترساندن و دوستی برقرار کردن بین شهریار و شهروندان در نهایت ترسیدن مردم را بهتر می انگارد.زیرا داشتن این دو را باهم کمی دشوار می پندارد.با این همه او براین اعتقاد است که شهریار نباید ترس از خویش را چنان در دلها اندازد که اگر نتواند مهر مردم را به خودی را به خود برانگیزد،آن ترس مایه ی نفرت از وی در ین شهروندان شود .ونیز باید از دست یازیدن بی خودی به جان ومال مردم بپرهیزد.به خصوص مال ،زیرا مردم مرگِ پدر را زودتر فراموش می کنند تا از دست رفتن میراث پدر را ،ولی در صورت لزوم باید دلیل روشن برای این کارش داشته باشد و به طرز شایسته ای عمل کند.(هانیبال در سنگدلی ددمنشانه این چنین بود)
فصل هجدهم:در باب شیوهی درست پیمانی شهریاران:
ماکیاولی باز با تایید راست روش بودن وبی نیرنگ بودن اضافه می کند آزمون های دوران زندگانی ،ما را چنین آموخته است که شهریارانی که کارهای گران از دستشان بر آمده است آنانی بوده اند که راستکرداری را به چیزی نشمرده اند و با نیرنگ آدمیان را به بازی گرفته اند وسرانجام ،برآنانی که راستی پیشه کرده اند،چیره گشته اند.او می گوید :برای ستیزیدن با دیگران دوراه وجود دارد یکی قانون که در خور انسان است ودیگری زور که برای ددان مورد استفاده قرار می گیرد.ماکیاول می گید شهریار باید از هردو توامان استفاده کند و اینکه انسان حیوان ،باید بود.و خصلت شیر ووروباه را باهم داشت .اگر بناست که شهریار شیوه ی ددان را بیاموزد و به کار بندد،می باید هم شیوه ی روباه را بیاموزد تا دتام ها را بشناسد و هم شیوه شیر را تاگرگان را رماند.بنابراین فرمانروای زیرک هنگامی که ئبه زیان اوست،نمی باید به پیمان خویش پایبند باشد.
فصل نوزدهم:درباب پرهیز از خوار شدن ونفرت انگیز شدن:
ماکیاولی اکنون به طور کلی می خواهد از خیم های دیگر به کوتاهی وزیر این عنوان کلی یاد کند.که شهریار می باید از هر آنچه اورا خوار ونفرت انگیز می سازد ،بپرهیزد.اودر جمع بندی :هرکس استدلال های مرا دنبال کند،خواهد دانست که علت فروافتادن امپراتوران که از مصادیق آن بحث شد ،یانفرت انگیز شدن ایشان بوده است یا خوار شدنشان.
فصل بیستم:درباب سودمندی وزیانمندی دژها ودیگر چاره اندیشی هایی که شهریاران می کنند:
ماکیاولی توضیح می دهدکه هرحکومت نوبنیادی باید رعایا را مسلح کند وباید کسی را که بدون سلاح می بیند مسلح کند واین حالت می شود حالت همه درجه ی یک بودن مردم .اما از آنجا که نمی شود همه را مسلح کرد،ناچار بعضی را مسلح وآنان را ازامتیازاتی برخوردار می کند.شهریار ومردم خرده نمی گیرند از این امتیازات اعطایی ،زیرا انصاف می دانندکه کسی که بیشتر با خطر مواجه است باید امتیاز هم بگیرد.واگر این هردو انجام نگیردشهریار می رود سراغ مزدوران برای سپاه که مشکلات پیش گفته را دارد.ضمن اینکه این کار که سلاح را از دست مردم بگیرد باعث وهن ونشان بی اعتمادی شهریار به مردم تلقی می شود.که عواقب بدی دارد وموجب نفرت می شود.
ساختار دژها برحسب زمان سودمند وزیان آور بوده اما به طور کلی مسئله را این گونه می توان مطرح کرد که اگر شهریاری،از مردم خویش بیمناکتر از بیگانگان باشدفمی باید دژها را برپادارد،اما آنکه از بیگانگان بیمناکتر است ، می باید آن ها را رهاکند .پس بهترین دژ،همان مهرِمردم است،زیرا هیچ دژی شما را در امان نخواهد داشت ،اگر که مردم از شما بیزار باشند.بادر نظر داشتن این نکات است که ماکیا ولی ،هم ستایشگر آنانی است که دژها را بر پا می دارند وهم آنانی که نمی دارند.اما نکوهشگر آنی است که با پشتگرمی به دژها ، از بیزاری مردم باک ندارد.
فصل بیست ویکم:شهریار را چه باید کرد تا نامبردار شود:
شهریار را هیچ چیز چندان مایه ی نام آوری نیست که لشگر کشی های گران وفرانمودن قدرت خویش .مثل فردیناند پادشاه آراگون که اکنون پادشاه اسپانیا است.دیگر چیزها که نام آور است شهرت به لشگر کشی و جزا وپاداش دادن به افراد شگرف و برجسته اطراف ومفید به حال بود ونیز اینکه در مواضع بین المللی بی طرف نباشد ..زیرا با بی طرفی شما :آنکه در جنگ می بازد ،خواهان بدبختی ونابودی شما است وآنکه پیروز است، نمی خواهدبا یک شریک نصفه و نیمه که در مواقع سخت دست اورا نمی گیرد هم پیمان شود.و احتمالا به شما حمله خواهد کرد.همیشه چنین بوده،آنکه دوست شما نیست خواهان بی طرفی شما است وآنکه دوست شما است،خواهان سلاح برگرفتن و به امید ِآمدنتان.
فصل بیست و دوم:در باب کارگزاران شهریار:
ماکیاولی ضمن لازم دانستن هوش وزکاوت برای شهریار ،اول از همه او را به انتخاب وزیران وکارگزاران با وفا سفارش می کند ودر ادامه نظری کلی برای سنجش و آزمایش وزیر ارائه می کند وآن اینکه :چون ببینید که وزیر بیشتر در اندیشه ی کار خویش است تا کار شما و در هرکار ،در پی ِ سود خویش است چنین کسی هرگز وزیری شایسته نتواند بود و هرگز بدو پشتگرم نتوان بود.اودر ادامه راه حلِ داشتنِ کارگزارانی وفادار را،اشباع آنان از ثروت واحترام ومقام می داند،تا از زیر وزبر شدن اوضاع بهراسد.(منافعشان در خطر قرار می گیرد)
فصل بیست وسوم:چگونه باید از چاپلوسان پرهیخت(پرهیز کرد):تنها را پرهیز از چاپلوسان آنست که مردمبدانند شما از شنیدن حقیقت آزرده نمی شوید.اما اگر هرکسی بتواند از در در آید وحقیقت را با شما در میان بگذارد،شکوه خود را از دست می دهید.از اینرو شهریار زیرک ،راه میانه را برگزیند.با کارشناسان و...رای بزند در مواردی که شهریار می گوید از پذیرفتن نکات نابجا بپرهیزدو بعد از شنیدن ،خود نتیجه گیری کند.
فصل بیست وچهارم:چرا شهریارانِ ایتالیا ،کشورشان را از دست داده اند:
دلایل اصلی:ناتوانی سپاه /برخی مردم را دشمن خویش داشته اند/ومشکل با والاتبارها/
فصل بیست وپنجم:در کارهای بشری ،بخت تاکجا دست اندرکار است و چگونه می توان باآن ستیزید؟:
ماکیاول سرنوشت را به صورت 50 درصد با شانس واقبال و بخت و50 در صد به دست خود انسان می بیند ودر هرحال بی پروایی را در برخوردبا بخت،بهتر می داند.ازنظر اوبخت مانند یک رود است که اگر درمقابلش تلاش نشودو سدی ساخته نشود،همه چیز را بر سر راهش نابود می کند.و ما باید در حالت آرامشش سنگربندی کنیمو خودمان حداکثرِتاثیر را برآن بگذاریم.
فصل بیست وششم:فراخوانشی به رهانیدن ایتالیا از چنگالِ بربران:
ماکیاولی در این فصل ضمن مقایسه ی وضعیت ایتالیای این روزگار با پارسی ها وآتنی ها وسایر سرزمین ها به دنبال یک ناجی برای ایتالیا می گردد.همانگونه که قبلا گفته شد او در جستجوی یک فرد ،با توانایی بالا وصلاحیت های شهریاری است تادر این فرصت توانایی هایش را شکوفا کند وایتالیا را از چنگال بربرها،برهاند.او درصحبت با پادشاه یاشهریار حاضرِ ایتالیا،اورا به جمع کردن سپاه جدید توصیه می کند.ومردم ایتالیا را ،نه والاتباران را بلکه فرودستان را دارای مردانگی و سلحشوری معرفی می کند.که روحیه ی وفاداری و فرمانبرداری شان به خاطر لگد کوب شدن توسط بیگانگان ،آنان را برای شرکت در این سپاه آماده ترین ِمردم قرارداده است.ماکیاولی ،بعضی از فنون جنگی را نیز که ترکیبی از فنون سوییسی ، اسپانیایی وآلمانی است را هم،به شهریار توصیه می کند.اودر پایان ِکتاب می آورد:بویِ گندِ این سروری ِ بربران ما همه را می آزارد.پس بادا که خاندان ارجمند شما باآن دلیری و امیدهایی که از آرمان های برحق می آید این کار را برگردن گیرد،تاکه زیر پرچم شما،میهنمان سرافراز شود.