اندیشه ورزی سیاسی

گفتگو در باب اندیشه‌، فلسفه و موضوعات سیاسی

اندیشه ورزی سیاسی

گفتگو در باب اندیشه‌، فلسفه و موضوعات سیاسی






بسم الله الرحمن ارحیم                                                          هست کلید در گنج حکیم

                       

 

 

                      علامه مصباح یزدی نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه:،

 

                        فصل اول‏ولایت فقیه؛ ضرورت بحث و پیش‏فرض‏ها

 

-اهمیّت و ضرورت بحث ولایت فقیه:

این نظام را حفظ کنند/.انحراف در زمینه ی شناخت های مردم/ راه درست واصولی مبارزه با آفات فکری وعقیدتی این است که مردم از نظر مبانی فکری وشناخت اسلامی آنچنان تقویت شوند که که افکار انحرافی در انها اثر نگذارند /انقلاب ما برای برقراری حکومت اسلامی بود ولی تصویری که مردم مااز حکومت اسلامی دارند یک تصویر کلی ومبهم بود /باید تلاش کرد این مفاهیم روشنتر شود وضرورت آن را درک کنند تابتوانند درمقابل مکاتب ونظریات مخالف از اندیشه های خود دفاع کنند

 

‏-پیش‏فرضهاى نظریه ولایت فقیه:

‏1- ضرورت حکومت‏

2- 2-عدم مشروعیت ذاتى یک فرد یا گروه خاص براى حکومت

در یک تعریف ساده مى‏توانیم حکومت را اینطور تعریف کنیم:

 «دستگاهى است که بر رفتارهاى اجتماعى یک جامعه اشراف دارد و

سعى مى‏کند آنها را در مسیر خاصّى جهت داده و هدایت نماید.» این اعمال حاکمیت مى‏تواند به روش‏هاى مسالمت‏آمیز و یا با استفاده از قوّه قهرّیه باشد

. این تعریف با توضیحى که بدنبال آن آمد، هم شامل حکومت‏هاى مشروع و هم شامل حکومت‏هاى نامشروع مى‏شود.

بنابراین باید ببینیم ملاک یا به عبارتى شرط مشروعیت یک حکومت چیست. آیا فرد یا گروهى ذاتا و به خودى خود مشروعیت دارند. یا مشروعیت حکومت نسبت به هیچ‏کس ذاتى نیست بلکه امرى است عرضى و از ناحیه کس دیگرى باید به آنها اعطا شود؟ در این‏جا و در پاسخ به این سؤال برخى از فیلسوفان و مکتب‏هاى فلسفه سیاسى چنین پنداشته‏اند که اگر کسى قدرت فیزیکى و بدنى بیشتر و برترى دارد و....

مبانى نظریه سیاسى ولایت فقیه مخالف این گرایش است. این نظریه بر این پیش‏فرض مبتنى است که حقّ حاکمیت، ذاتى هیچ فردى از افراد انسان نیست و خودبخود براى هیچ کس تعیّن نداردمیراثى نیست که از پدر و مادر به او منتقل شود بلکه مشروعیت حاکم و حکومت باید از جاى دیگر و منبع دیگرى‏    ناشى شود.

.

3-خدا؛ تنها منبع ذاتى مشروعیت:‏

این اصل که یکى از مبانى مهمّ نظریه ولایت فقیه و فلسفه سیاسى اسلام است و همه مسلمانان بر آن توافق دارند و شاید بسیارى از اصحاب شرایع آسمانى دیگر غیر از اسلام هم آن را قبول داشته باشند، این است که حقّ حاکمیت و حکومت و امر و نهى کردن اصالتا از آن خداى متعال است. البته باید توجّه داشت که حکومت کردن به معناى خاصّش و این‏که کسى مباشرت در کارها داشته باشد و امور را مستقیما رتق و فتق نماید اختصاص به افراد انسان دارد و به این معنا بر

خداوند متعال صدق نمى‏کند. امّا به معناى وسیع‏ترى که حقّ حاکمیت ذاتى و تعیین حاکم را شامل شود مخصوص خداوند متعال است «للّه ما فى السموات و ما فى الأرض» «1»

(بنده : این یک استدلال است)مالکیت حقیقى، ناشى از یک نوع رابطه تکوینى است که در آن، هستى مملوک، ناشى و برگرفته شده از هستى و وجود مالک است که اصطلاحا به آن رابطه علّت هستى‏بخش و معلول گفته مى‏شود. در چنین مالکیتى قرارداد نکرده‏اند که مملوک از آن مالک باشد بلکه مملوک حقیقتا و تکوینا متعلّق به مالک بوده، تمام هستى خود را وام‏دار اوست. با چنین نگرشى، همه انسان‏ها از این جهت که آفریده خدا هستند مملوک اویند و نه‏تنها هیچ انسانى حق هیچ‏گونه تصرّفى در هیچ شأنى از شئون انسان‏هاى دیگر را ندارد بلکه هر فرد ذاتا حقّ هرگونه تصرّفى در خود را نیز ندارد زیرا تصرّف در ملک غیر است از آن‏جا که لازمه حکومت، تصرّف در جان‏ومال مردم و اختیارات و حقوق افراد است معلوم مى‏شود براساس نظر اسلام هیچ انسانى صرف‏نظر از اختیارى که خدا به او بدهد حقّ حکومت و هیچ‏گونه تصرّفى در انسان‏هاى دیگر، که ملک خدا هستند، ندارد. به هر حال، این که بى‏اذن خداى متعال نمى‏توان در بندگان او تصرّف کرد یک اصل اساسى در تفکّر اسلامى است.

با پذیرفتن این اصل است که فلسفه سیاسى اسلام از سایر مکاتب موجود در این زمینه جدا مى‏شود و نظریه ولایت فقیه با سایر نظریات حکومت و سیاست تفاوت اساسى پیدا مى‏کند

4-عدم جدایى دین از سیاست‏..

فصل دوم‏رابطه دین با سیاست‏

-سکولاریزم‏                                                            

جدایى دین از سیاست (سکولاریزم) بدین معناست که حوزه و قلمرو هریک از دین و سیاست با یکدیگر متفاوت است و «هیچ کدام از آنها نبایددر امور مربوط به قلمرو دیگرى دخالت کند» و یا به تعبیر دیگر «هیچ‏یک از دین و سیاست در قلمرو دیگرى دخالت نمى‏کند». براى آشنایان به تعابیر علمى و فنّى روشن است که تعبیر اوّل از مقوله مفاهیم ارزشى (بایدها و نبایدها) و تعبیر دوّم از مقوله مفاهیم معرفت‏شناسى (هست‏ها و نیست‏ها) است .سکولاریزم درواقع از اروپاى قرون وسطى شروع مى‏شود و باید ریشه‏هاى آن را در این عصر و در دوران تسلّط کلیسا بر همه شئون اروپا و مردم این قارّه جست‏وجو کرد.پاپ‏ها و کلیسا با در اختیار داشتن تجارت‏ها و صنایع بزرگ و همچنین برخوردارى از موقوفات و زمین‏هاى کشاورزى وسیع و فراوان، از قدرت اقتصادى و نظامى عظیمى بهره مى‏بردند پاپ عملا بر کلّ کشورهاى مسیحى ریاست داشت و سلاطین باید تابع او مى‏بودند. این حاکمیت و تسلّط، همه زمینه‏ها از جنبه‏هاى فردى و احکام و مراسم دینى و مذهبى گرفته تا جنبه‏هاى اجتماعى و سیاسى و حتّى علوم مختلف را شامل مى‏شدکلیسا و مسیحیت آن زمان مایه علمى و دینى قویّى نداشت و مطالب خود را عمدتا از دانشمندان علوم تجربى و فلاسفه به عاریت گرفته بود و خود از درون مایه اصیل و محکمى برخوردار نبود.

طبعا در این دستگاه عریض و طویل با آن وسعتى که پیدا کرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنیان علمى و مبانى تئوریک؛ به تدریج فسادهایى پیدا شد و موجب حرکت‏هایى علیه دستگاه پاپ و کلیساى کاتولیک گردید. افرادى نظیر مارتین لوتر (بنیان‏گذار فرقه پروتستان در مسیحیت) از درون تشکیلات خود کلیسا در پى ایجاد اصلاحاتى در تعالیم مسیحیت برآمدند و در کنار حرکت‏هاى سیاسى و فرهنگى اصلاح‏طلب دیگر شروع به فعالیت کردند. مجموع این حرکت‏ها منجر به شکل‏گیرى نهضت بزرگى بر علیه پاپ گردید و سرانجام به رنسانس منتهى شد. یکى از نتایج مهمّ رنسانس، که توسّط برخى از رجال دینى و روحانى مسیحیت هم مورد تأکید قرار گرفته بود، تقبیح رفتار کلیساى کاتولیک و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سیاسى بود. گفته شد آن‏چه کلیساى کاتولیک تا آن زمان ترویج و عمل کرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و مسیحیت اصیل، دینى است که در آن حکومت نباشد و به کار سیاست نپردازد و به تقویت و تحکیم رابطه انسان با خداى خودش در داخل کلیسا محدود شود. نتیجه گرفته شد تمام مصیبت‏ها و محرومیت‏ها و عقب افتادگى‏هاى اروپا در طّى این چند صد سال ریشه در کلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون کرد .شعار «خدا، آسمان، ملکوت» جاى خود را به سه محور دیگر یعنى «انسان، زمین، زندگى» داد و حساب دین را از مسایل جدّى زندگى جدا کردند و گفتند مسائل زندگى را باید دنیایى و در زمین حلّ کرد نه آن به سراغ خدا در ملکوت آسمان برویم. این گرایش بنام سکولاریسم، یعنى این جهانى و دنیایى، معروف شد و براساس چنین تفکّرى بود که گفته شد اگر خدایى و دینى هست و کسى به آن معتقد است خودش مى‏داند و خداى خود ,آن‏چه واقعیت دارد این است که انسان باید کار کند و پول دربیاورد و زندگى و تفریح کند و حکومت تشکیل بدهد و قانون وضع کند و مجرمین و تبهکاران را مجازات و زندانى کند و جنگ و صلح داشته باشد و این‏ها ربطى به دین ندارد. به مرور زمان و بواسطه اختلاط فرهنگ‏ها، که با ظهور فن‏آورى‏هاى جدید و پیش‏رفته روزبروز بیش‏تر حاصل مى‏شد، گرایش سکولاریستى در کشورهاى اسلامى و در میان متفکّران مسلمان هم رواج پیدا کرد و این سؤال براى روشنفکران مسلمان هم مطرح شد که چرا اسلام مثل مسیحیت نباشد؟

. فریب ششیطانی شبهه:اگر مى‏خواهید دینتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقى بماند تنها راه آن است که دین را از صحنه سیاست برکنار بدارید و سیاست را براى سیاست‏مداران بگذارید تا روحانیون و عالمان دینى، هم قداست و آبرویشان محفوظ باشد و مخدوش نشوند و هم این‏که با

دخالت‏هاى ناشیانه خود در امور سیاسى، کارها را خراب نکنند

-ارزیابی رابطه دین(اسلام) وسیاست:

این دو مفهوم: سیاست، «آیین کشوردارى» است. و به تعبیر دقیق‏تر، سیاست در این بحث به معناى «روش اداره امور جامعه بصورتى است که مصالح جامعه- اعم از مادّى و معنوى- را در نظر داشته باشد.» بنابراین، سیاست به تنظیم و اداره امور اجتماعى مربوط مى‏شود.

امّا منظور ما از دین (اسلام) مجموعه احکام، عقاید و ارزش‏هایى است که توسّط خداوند براى هدایت بشر و تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر تعیین گردیده و بوسیله پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و ائمه اطهار علیهما السّلام به مردم ابلاغ و براى آنان تبیین گردیده و یا به حکم قطعى عقل کشف شده است‏.

‏براى مشخّص شدن جایگاه سیاست در اسلام باید به متن قرآن و معارف و احکام دین مراجعه کنیم,

-اقلّى یا اکثرى بودن دین

 

‏مغالطه نظریه دین اقّلى یا اکثرى این است که مى‏گوید در پاسخ به این سؤال که «انتظار ما از دین چه باید باشد؟» دو گزینه بیش‏تر وجود ندارد؛ یک گزینه این‏که حداکثر مطالب را، غذا پختن و غذا خوردن را، خانه ساختن را، هواپیما و کشتى ساختن را، و ... از دین بخواهیم، که روشن است این گزینه باطل و غلط است، و گزینه دیگر این‏که آن‏چه مربوط به دین است یک حداقلّى است که همان نماز و روزه و خلاصه رابطه فرد با خدا و مسأله آخرت است، امّا یک حداکثرى هم وجود دارد که مربوط به دنیا مى‏شود و از جمله آنها مسأله اداره حکومت و سیاست است و این‏ها ربطى به دین ندارد. و چون گزینه اوّل قطعا قابل‏قبول نیست، خودبخود گزینه دوّم اثبات مى‏شود. مغالطه در این است که این مسأله فقط دو راه حل و دو گزینه ندارد بلکه گزینه سوّمى نیز مى‏توان در نظر گرفت، که گزینه دوّم اثبات مى‏شود. مغالطه در این است که این مسأله فقط دو راه حل و دو گزینه ندارد بلکه گزینه سوّمى نیز مى‏توان در نظر گرفت، که گزینه صحیح هم همین گزینه است، و آن این است که نه چنین است که ما باید همه‏چیز را از دین یاد بگیریم حتى نوع و طریق غذا پختن و لباس پوشیدن و خانه ساختن را و نه چنان است که دین تنها منحصر به رابطه انسان با خدا و حالات و شرایط خاص باشد بلکه حق این است که همه امور آن آگاه که رنگ ارزشى پیدا کند، آن‏گاه که تأثیر و رابطه‏اش با آخرت سنجیده شود، آن‏گاه که اثر آنها در کمال نهایى انسان و قرب و بعد به خداوند لحاظ گردد، این‏جاست که دین قضاوت مى‏کند و به زبان ساده، حلال و حرام افعال ما را بیان مى‏نماید ولى به کیفیت آنها کارى ندارد. مثلا در مورد غذا خوردن، به این‏که در ظرف چینى باشد یا غیر آن، کارى ندارد امّا مى‏گوید اگر بعضى غذاها را بخورید حرام است و گناه کرده‏اید

خوردن گوشت خوک حرام است، خوردن گوشت سگ حرام است، آشامیدن مشروبات الکلى حرام است و درست کردن مشروبات الکلى یا پرورش خوک کار دین نیست اما خوردن گوشت خوک و مشروبات الکلى در تکامل انسان اثر منفى دارد لذا بار ارزشى منفى پیدا مى‏کند و این نوع از خوردنى و آشامیدنى‏ها حرام و ممنوع مى‏شود. پس خوردن و آشامیدن گرچه یک امر دنیایى است امّا از آن جهتى که بار ارزشى پیدا مى‏کند و به کمال نهایى انسان مربوط مى‏شود دین به آن پرداخته و درباره آن دستور صادر کرده است. یا مثلا در مورد خانه ساختن، اسلام به این‏که درب و پنجره خانه شما آلومینیم باشد یا آهن، نماکارى با سنگ‏چینى باشد یا با آجرنما و نظایر آنها کارى ندارد اما مى‏گوید خانه را در زمین غصبى نسازید، خانه را طورى نسازید که مشرف به خانه دیگران باشد و اشراف بر ناموس دیگران پیدا کنید، با پول ربوى و حرام خانه نسازید ولباس وو.ووو

اسلام در هر فعلى از وجهه ارزشى آن نظر مى‏کند و سخن مى‏گوید. ارزش مثبت و منفى آن را، و این را که موجب کمال یا سقوط انسان است بیان مى‏کند. البته این جهت ارزشى و تأثیر مثبت و منفى یک فعل در کمال انسان گاهى آن قدر روشن است که عقل انسان هم بخوبى آن را درک مى‏کند؛ در این‏گونه موارد بیان تعبّدى از ناحیه دین لازم نیست و حکم خدا را از راه عقل هم مى‏توان فهمید. و این همان بحثى است که تحت عنوان «مستقلات عقلیه» در میان فقها مشهور است که فرموده‏اند عقل در برخى مسائل مستقلا مى‏تواند قضاوت کند و حسن و قبح آن را درک کند و کشف نماید که اراده خداوند بر چه چیز تعلّق گرفته است

ولى در اکثر موارد، عقل این توانایى را ندارد که وجوه ارزشى افعال و مقدار تأثیرى را که در سعادت و شقاوت ما دارد درک کند تا ما بفهیم که این کار (بسته به منفى و مثبت بودن و درجه ارزش آن) واجب است یا حرام، مستحب است یا مکروه؛ و یا از مباحات است. این‏جاست که دین باید دخالت کند,مى‏گویند تنها به آخرت نپرداخته بلکه در کسب و تجارت، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، خوردنى و آشامیدنى، مسکن و لباس، تفریح و سرگرمى، و ... هم وارد شده و دستورات متعدّدى بیان کرده است. بلکه بالاتر، حتّى در تعیین سال و ماه هم تکلیف ما را روشن کرده و ما را به خودمان وانگذاشته است

 

.                        فصل سوم

‏-نقش مردم در حکومت اسلامى 

از نظر تفکّر اسلامى حقّ حاکمیت و حکومت ذاتا و اصالتا از آن خداى متعال است و هیچ فرد یا گروهى از چنین حقّى برخوردار نیست مگر این که دلیلى در دست باشد که خداوند چنین حقّى را به او داده است. بر طبق دلایلى که داریم معتقدیم خداوند این حق را به پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و اله و دوازده امام معصوم پس از آن حضرت و به فقیه جامع الشرایط در زمان غیبیت امام زمان علیه السّلام نیز داده است. امّا آیا در مکتب اسلام این حق به همه افراد جامعه نیز داده شده است؟ در پاسخ به این سؤال است که بحث «مشروعیت و مقبولیت» و «نقش مردم در حکومت اسلامى و نظام ولایت فقیه» مطرح مى‏شود.

-مشروعیت‏:                      در این‏جا «حقّانیّت» است؛ این‏که آیا کسى‏که قدرت حکومت را در دست گرفته و تصّدى این پست را عهده‏دار گردیده آیا حق داشته در  این مقام بنشیند یا خیر؟این واژه در مقابل کلمه انگلیسی [m1] ومعادل آن قرار داده شده است که به معنای قانونی و بر حق بودن است مفهوم مقابل مشروعیت در این‏جا مفهوم «غصب» است و منظور از حکومت نامشروع براساس این اصطلاح، حکومت غاصب است. بنابر این، براساس تعریفى که ما از مشروعیت ارائه دادیم فرض دارد که حکومتى درعین‏حال که رفتارش خوب و عادلانه است اما غاصب و نامشروع باشد.

-مقبولیت:

-رابطه مشروعیت با مقبولیت‏: تعیین رابطه مشروعیت با مقبولیت بستگى به ضابطه‏اى(بنده: ملاکی) دارد که براى مشروعیت قائل مى‏شویم‏/پذیرش مردمی یا چیز دیگر

سؤال اصلى ما همین است که «ملاک مشروعیت در اسلام چیست؟» اگر پاسخ این سؤال روشن شود جایگاه مقبولیت و نقش مردم در حکومت اسلامى و نظام ولایت فقیه تبیین واضح‏ترى خواهد یافت.

_نقش مردم در حکومت اسلامى:

‏ ------مقصود فعلى ما بررسى تئوریک مسأله و بیان نظر اسلام در این زمینه است‏---- این سؤال نیز خود به دو سؤال دیگر قابل تحلیل است:

یکى این‏که مردم چه نقشى در مشروعیت حکومت دارند که اگر آن را ایفا نکنند حکومت، قانونى و مشروع و بر حق نخواد بود و دیگر این‏که مردم چه نقشى در تحقق و به جریان افتادن دستگاه حکومت اسلامى دارند؛ یعنى بعد از آن‏که حکومت بر حق و قانونى و مشروع مشخّص شد آیا این حکومت باید با قوّه قهریه خودش را بر مردم تحمیل کند یا این‏که در مقام پیاده شدن تئورى و استقرار حکومت اسلامى مردم باید خودشان موافق باشند و این تئورى را بپذیرند و از سر اختیار حکومت اسلامى را انتخاب کنند و به آن تن در دهند؟ بنابراین بطور خلاصه دو سؤال مطرح است: 1- نقش مردم در مشروعیت حکومت اسلامى چیست؟ 2- نقش مردم در تحقّق حکومت اسلامى و حاکمیت یافتن آن چیست؟ نسبت به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به نظر مى‏رسد مسأله روشن است و بحثى ندارد.   

 

--مبناى مشروعیت حکومت بعد از پیامبر اسلام براساس نظر اهل سنّت

سه مبنا ذکر مى‏شود:

1-اجماع امّت؛ 2- نصب از جانب خلیفه قبل؛ 3- تعیین اهل حلّ و عقد

بنده:از شواهد بر میاد که اینها طبق تجربه انتخاب آن آقایان این تقسیم بندی را انجام داده اند

4-اگر کسى بر علیه خلیفه و والى وقت شورش کرد و وارد جنگ شد چون بر علیه خلیفه حق قیام کرده جنگ با او و قتلش واجب است امّا اگر او توانست در جنگ پیروز شود و خلیفه وقت را کنار زد و بر مسند خلافت نشست و مسلّط گردید اطاعتش واجب مى‏شود چون «اولى الامر» بر او صدق مى‏کند و طبق آیه قرآن باید از او اطاعت کرد(نظر بزرگان اهل سنت بر مبنای نطریه استیلا/ازامام شافعی:ومن ولی الخلافةفاجتمع علیه الناس ورضوا به فهوخلیفةومن غلبهم بالسیف حتی صار خلیفة فهو خلیفة/محمد ابوزهره تاریخ المذاهب  الاسلامیةوالعقایدو..)

--نظر شیعه در مورد مبناى مشروعیت حاکمان و حکومت‏ها بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله/ دو دوره:

‏الف- دوران حضور امام معصوم علیه السّلام: براساس اعتقاد شیعه، مقصود از «اولى الامر» در آیه «اطیعو اللّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم» همه حاکمان و صاحبان امر و فرمان نیستند بلکه افراد خاص و مشخصّى منظور هستند. دلیل شیعه بر این امر روایات معتبرى است که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در این زمینه وارد شده است که وقتى این آیه نازل شد اصحاب آمدند و از آن حضرت در مورد «اولى الامر» سؤال کردند. مثلا یکى از آنها صحابى معروف پیامبر، جابر بن عبد الله انصارى است که نزد پیامبر آمد و عرض کرد اى رسول خدا معناى «اطیعوا الله» را فهمیدیم، معناى «اطیعوا الرسول» را هم فهمیدیم امّا معناى «اولى الامر منکم» را نمى‏دانیم.

حضرت فرمودند «اولى الامر» دوازده نفر از اوصیا و جانشینان من هستند که اوّلشان على است و بعد هم اسم همه ائمه را خود پیامبر براى مردم بیان کرد و شبیه این روایت حتّى در بعضى از کتابهاى برادران اهل تسنّن نیز وجود دارد

.:

 

                                        مى‏توان گفت در باب نقش مردم در حکومت اسلامى در زمان غیبت و نظام ولایت فقیه سه نظر وجود دارد:

1- نظرى که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خدا و امام زمان علیه السّلام است؛ تعیین شخص و مصداق آن هم باید به نوعى به امام زمان علیه السّلام انتساب پیدا کند، امّا تحقّق عینى و استقرار حکومتش بستگى به قبول و پذیرش مردم دارد.

2- نظرى که معتقد است اصل مشروعیت حکومت و حاکمیت فقیه در زمان غیبت به نصب عام از طرف خدا و امام زمان علیه السّلام است اما تعیین شخص آن و همچنین تحقّق و استقرار حکومتش بسته به رأى و انتخاب مردم است.

3- نظرى که بصورت یک احتمال مطرح شده که بگوییم در زمان غیبت امام زمان علیه السّلام حتّى اصل مشروعیت فقیه و حکومتش نیز منوط به پذیرش و قبول مردم است.

اکنون باید تحقیق کنیم ببینیم کدام یک از این سه نظر با مبانى اسلام مطابقت دارد.   روش صحیح براى بدست آوردن نظر اسلام در یک زمینه نه مراجعه به خود مسلمانان بلکه مراجعه به پیشوایان واقعى دین و متن قرآن و کتابهایى است که با اسناد و مدارک معتبر قول و فعل آنان را نقل کرده‏اند و این مسأله بسیار مهمّى است که در این تحقیق و تحقیقات مشابه آن هرگز نباید آن را فراموش کنیم.

    -- تحقیق نظر صحیح در مورد نقش مردم در حکومت در زمان غیبت امام معصوم علیه السّلام‏:

 به اعتقاد ما نظر صحیح از میان سه رأى مطرح شده در این زمینه همان نظر اول است که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خداوند و امام زمان علیه السّلام است و همچنین تعیین شخص آن هم باید به نوعى به امام زمان علیه السّلام و اجازه آن حضرت انتساب پیدا کند امّا تحقّق و استقرار حاکمیت و حکومتش بستگى به قبول و پذیرش مردم دارد. دلیل‏ ما:

 ما براساس بینش اسلامى معتقدیم که علّت ایجاد همه هستى و جهان و از جمله انسان‏ها،خداوند است‏/فانّ للّه ما فى السّموات و ما فى الارض

همه انسان‏ها عبد و مملوک خدا هستند؛ آن هم نه ملک اعتبارى و قراردادى که براساس جعل و اعتبار بوجود آمده باشد بلکه ملک حقیقى؛ یعنى حقیقتا هیچ جزء از وجود ما از آن خودمان نسیت‏

عقل هر انسانى درک مى‏کند که تصّرف در ملک دیگران بدون اجازه آنان مجاز نیست و کارى ناپسند و نارواست و شاهدش هم این است که اگر کسى در آن‏چه که متعلّق به ماست (مثل خانه و ماشین و کفش و لباس و ...) بدون اجازه تصرف کند ناراحت ومعترض میشویم.

 بنده:جمع بندی /بنابراین، اگر از طرفى همه عالم و از جمله همه انسان‏ها ملک حقیقى خداوند هستند و تمام هستى و ذرّات وجود آنها متعلّق به خداوند است واز خود چیزى ندارند، و از طرف دیگر هم عقل تصدیق مى‏کند که تصرّف در ملک دیگران کارى ناروا و ناپسند و ظالمانه است بنابراین هیچ انسانى حقّ تصرّف، نه در خود و نه در دیگران را، بى‏اذن و اجازه خداوند ندارد. و بدیهى است که لازمه حکومت، گرفتن و بستن و زندان کردن و جریمه کردن و مالیات گرفتن و کشتن و اعدام و خلاصه انواع تصرّف‏ها و ایجاد محدودیت‏هاى مختلف در رفتارها و زندگى افراد و مردم جامعه است؛ بنابراین حاکم باید براى این تصرّفات، از مالک حقیقى انسان‏ها که کسى غیر از خداوند نیست اجازه داشته باشد وگرنه تمامى تصرّفات او بر اساس حکم عقل، ناروا و ظالمانه و غاصبانه خواهد بود. براساس ادلّه‏اى که در دست داریم خداوند این اجازه و حق را به پیامبر اسلام و امامان معصوم بعد از ایشان داده است:

النبّىّ اولى بالمؤمنین من انفسهم «1»اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم / براساس ادّله اثبات ولایت فقیه، در زمان غیبت چنین حقّى به فقیه جامع الشرایط داده شده و از جانب خدا و امام زمان علیه السّلام براى حکومت نصب شده است‏.البتّه این نصب، نصب عام است؛ یعنى فرد خاصّى را معیّن نکرده‏اند بلکه صفاتى بیان شده که در هر فردى یافت شود او براى این کار صلاحیت دارد. امّا چون روشن است که یک حکومت با چند حاکم

مستقّل سازگار نیست و در صورت وجود چند حاکم مستقّل، دیگر «یک» حکومت نخواهیم داشت ناچار باید یک نفر از میان آنان انتخاب شود. امّا این انتخاب درواقع نظیر دیدن هلال ماه است که اوّل ماه را ثابت مى‏کند و نظیر تعیین مرجع تقلید است‏.کار ما «خلق و ایجاد» آن صلاحیت نیست بلکه «کشف و شناسایى» آن است.

در مورد ولىّ فقیه هم مسأله به همین ترتیب است. یعنى با نصب عام ازناحیه خداوند و امام زمان علیه السّلام فقیه حقّ حاکمیت پیدا کرده و مشروعیت دارد و ما فقط کارمان این است که این حقّ حاکمیت را که واقعا و در خارج و قبل از تحقیق ما وجود دارد کشف و شناسایى نماییم‏.

 

 

بررسى و نقد دو نظر دیگر

 

 ‏در مورد این‏که گفته مى‏شود از نظر اسلام مردم بر جان‏ومال خودشان تسلّط دارند و حق دارند هرگونه که خودشان مى‏خواهند و مایلند در آن تصرّف کنند، سؤال ما این است که چه کسى گفته است که نظر اسلام این است و مردم چنین حقّى را دارند؟

بلکه برعکس، همه مسلمان‏ها مى‏دانند که انسان حق ندارد هرگونه که دلش مى‏خواهد رفتار کند و در خودش تصرّف نماید؛ ما حق نداریم چشم خود را کور کنیم، حق نداریم خودمان را قطع کنیم؛ حق نداریم‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 76

اعضا و جوارح بدن خودمان را بسوزانیم و فاسد کنیم. در مورد اموال و دارایى‏هاى خودمان نیز حق هرگونه تصرّفى نداریم. مثلا نمى‏توانیم بگوییم چون این ماشین یا خانه مال خودم است دلم مى‏خواهد آن را آتش بزنم و بسوزانم. چرا خودکشى در اسلام حرام است؟ این براساس همان مبناست که انسان‏ها حق ندارند هر طور که دلشان مى‏خواهد در وجود خودشان تصرّف کنند. از نظر تفکّر و بینش اسلامى، همان‏طور که پیش‏تر نیز گفتیم، همه ما عبد و مملوک خداوند هستیم و وقتى همه هستى ما از او باشد بدون اجازه او حقّ هیچ‏گونه تصرّفى حتّى در خودمان را نیز ندایم.

پس ما که حتّى حقّ تصرّف در خودمان را نیز نداریم چگونه مى‏توانیم به دیگران این حق را تفویض کنیم که بتوانند در جان‏ومال آحاد جامعه و امور مربوط به آن دخالت و تصرّف نمایند؟

ما چگونه مى‏توانیم حقّ وضع و اجراى قانون در مورد خودمان و سایر افراد را، که لازمه هر حکومتى است، به دیگران واگذار کنیم درحالى‏که اصولا صدور احکام و قوانین از جانب خداوند و بیان آنها در شریعت به این معناست که ما براى تعیین قوانین مربوط به شخص خودمان هم باید تابع مالک حقیقى خویش بوده و مطابق خواست و اراده او رفتار کنیم.

این ولایتى که به فقیه نسبت مى‏دهیم آن چیزى است که خداوند براى فقیه تعیین کرده و امام زمان علیه السّلام بیان فرموده است نه این‏که مردم به او ولایت داده باشند. اگر براساس «النّاس مسلّطون على اموالهم و انفسهم» مردم حق داشته باشند به هر کسى خودشان مایلند حق ولایت و حاکمیت داده و به او مشروعیت ببخشند سؤال مى‏کنیم که اگر روزى مردم اصلا ولایت و حکومت فقیه را نخواستند و رأى دادند که یک فرد غیر فقیه، مثلا یک دکتر یا یک مهندس، در رأس حکومت باشد آیا حکومت او از نظر خدا و

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 77

رسول مشروع است؟ اگر حقیقتا رأى مردم مشروعیت‏آور است فرض مى‏کنیم مردم به حکومت یزید و هارون الرشید و رضا خان پهلوى و امثال آنان رأى بدهند، آیا در این صورت حکومت آنها از نظر خدا و رسول مشروع و بر حق مى‏شود؟

ما از کسانى که معتقدند رأى مردم مشروعیت‏آور است سؤال مى‏کنیم اگر مردم فردا رأى بدهند که ما قانون اساسى فعلى را که با محوریت ولایت فقیه تدوین شده نمى‏خواهیم موضع شما چه خواهد بود؟ آیا خواهید گفت نظر اسلام همین است؟ آیا آنان که با ادّعاى پیروى از خط امام، نفهمیده و نسنجیده و یا احیانا از روى عمد و عناد از این سخن حضرت امام خمینى (ره) سوء استفاده مى‏کنند که «میزان رأى ملّت است» معتقدند که اگر مردم رأى دادند ما نظام ولایت فقیه را نمى‏خواهیم و اصل ولایت فقیه را در قانون اساسى قبول نداریم، باید بگوییم میزان رأى ملّت است و نظر اسلام همان است که مردم رأى داده‏اند؟ یا آن‏چه که که از سراسر فرمایشات استنباط مى‏شود این است که ولایت فقیه یک اصل خدشه‏ناپذیر است و به همین دلیل هم هست که در قانون اساسى از آن به عنوان «اصل غیر قابل تغییر» یاد شده است

 

در مورد استدلال دیگر

نسبت به مسأله حکومت در زمان غیبت امام معصوم علیه السّلام بیانى و دستورى که از طرف خداى متعال و صاحب شریعت صادر نشده بنابراین از امورى است که اختیار آن بدست خود مردم داده شده، باید بگوییم در فصل بعد که به بررسى و ذکر ادلّه اثبات ولایت فقیه خواهیم پرداخت روشن خواهد شد که این ادّعا صحّت ندارد بلکه مطابق ادلّه‏اى که در دست داریم صاحب- شریعت، تکلیف ما را نسبت به مسأله حکومت در زمان غیبت امام معصوم علیه السّلام‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 78

روشن نموده است.

برخى نیز خواسته‏اند با تمسّک به مسأله بیعت که در صدر اسلام بسیار معمول و متداول بوده است. چنین نتیجه‏گیرى کنند که مشروعیت حاکم اسلامى از رأى و انتخاب مردم ناشى مى‏شود و مثلا مى‏گویند رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در غدیر خم از مردم خواست تا با حضرت على علیه السّلام بیعت کنند؛ اگر مشروعیت یافتن حکومت حضرت على علیه السّلام واقعا هیچ ارتباطى به رأى مردم نداشت پس اصرار پیامبر بر بیعت مردم با آنان حضرت براى چه بود؟

امّا با اندکى تحقیق و تدّبر در مورد جایگاه بیعت در تاریخ صدر اسلام و اعراب آن زمان و همچنین فرمایشات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و نیز آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ...» که در روز غدیر خم نازل شده بخوبى روشن مى‏گردد که بیعت درواقع عهدى بوده که شخص بیعت‏کننده براى اطاعت و فرمان‏بردارى از شخص بیعت‏شونده با او مى‏بسته است؛ یعنى اعلام آمادگى شخص بیعت‏کننده براى همکارى و همراهى با یک فرمانده یا حاکم بوده است. و این مسأله غیر از مشروعیت‏بخشى و دادن حق حاکمیت به یک فرد است. حقیقت امر در بیعت، سپردن التزام به اطاعت از حاکم مشروع و بر حق بوده است نه آن‏که مشروعیت نیز با بیعت ایجاد گردد

 

 

نتیجه مجموع آن‏چه در این قسمت گفتیم این است که بر اساس مبناى صحیح اسلامى، مشروعیت ولى فقیه به نصب عام از طرف امام معصوم علیه السّلام است و مردم در تحقّق و استقرار و عینیّت بخشیدن به حکومت و حاکمیت فقیه، نقش صددرصد دارند. و این دقیقا شبیه آن چیزى است که در مورد مشروعیت حکومت پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام و نقش مردم در حکومت آنان بیان کردیم.

                       : فصل چهارم‏اثبات ولایت فقیه‏

--ولایت تکوینى و ولایت تشریعى:ولایت تکوینى که به معناى تصّرف در عالم وجود و قانون‏مندى‏هاى آن است اساسا مربوط به خداى تعالى است که خالق هستى و نظام خلقت و قوانین حاکم بر آن است. نمونه‏هاى کوچکى از این ولایت را گاهى خداوند به برخى از بندگان خود نیز عطا مى‏کند که بواسطه آن مى‏توانند دخل و تصرّفاتى در موجودات عالم انجام دهند. معجزات و کراماتى که از انبیا و اولیاى الهى صادر مى‏شود از همین باب است.

‏در بحث ولایت فقیه صحبت از تصرّف در نظام خلقت و قانون‏مندى‏هاى مربوط به طبیعت نیست؛ گرچه ممکن است احیانا فقیهى از چنین ویژگى نیز برخوردار بوده داراى کراماتى باشد

 

مسأله‏اى که در ارتباط با اداره امور جامعه، هم براى پیامبر و امام معصوم و هم براى فقیه وجود دارد بحث «ولایت تشریعى» آنهاست؛ یعنى همان چیزى که در آیاتى از قبیل «النبىّ اولى بالمؤمنین من انفسهم» و در روایاتى از قبیل «من کنت مولاه فهذا على مولاه» به آن اشاره شده است.

ولایت تشریعى یعنى ولایت قانونى؛ یعنى این‏که فردى بتواند و حق داشته باشد از طریق جعل و وضع قوانین و اجراى آنها در زندگى مردم و افراد جامعه تصرّف کند و دیگران ملزم به تسلیم در برابر او و رعایت آنها باشند. معناى «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» این است که تصمیمى را که پیامبر براى یک فرد مسلمان یا جامعه اسلامى مى‏گیرد لازم الاجراست و بر تصمیمى که خود آنها درباره مسائل فردى و شخصى خودشان گرفته باشند مقدّم است و اولویّت دارد. به عبارت دیگر، جامعه احتیاج به یک نقطه قدرتى دارد که در مسائل اجتماعى این قدرت و حق را داشته باشد که حرف آخر را بزند؛ در این آیه خداوند این نقطه مرکزى قدرت را که در رأس هرم قدرت قرار دارد مشخّص نموده است. بنابراین، ولایت فقیه به معناى قیمومیت بر مجانین و سفها نیست بلکه حقّ تصرّف و حقّ تشریع و قانون‏گذارى و تصمیم‏گیرى و اجرایى است که در مورد اداره امور جامعه و مسائل اجتماعى براى فقیه قائل مى‏شویم و از این نظر او را بر دیگران مقدّم مى‏دانیم و از آن‏جا که حقّ و تکلیف با یکدیگر ملازم و هم آغوشند، وقتى چنین حقّى را براى فقیه اثابت مى‏کنیم دیگران ملزم و مکلّف به رعایت این حق و اطاعت از تصمیم‏ها و دستورات و قوانین او هستند. به همین دلیل مى‏گوییم براساس «النبىّ اولى بالمؤمنین من انفسهم» اگر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به فردى دستور بدهد که به جبهه برود اگرچه خودش شخصا مایل نباشد باید اطاعت کند. و یا اگر با این‏که خمس و زکاتش را داده و هیچ حقّ مالى واجبى به گردن او نیست امّا پیامبر به او دستور بدهد که باید فلان مبلغ براى جبهه بپردازى، مکلّف است.

مرحوم امام خمینى (اعلى الله مقامه) این مثال را زیاد در درسشان مى‏زدند که اگر حاکم اسلامى به من بگوید که این عبایت را بده باید بگویم چشم و بدهم. آن هنگام که مصلحت جامعه اسلامى چنین اقتضا کرده که ولىّ فقیه چنین تشخیص داده که به عباى من نیاز دارد اگر امر کند که عبایت را بده، من باید اطاعت کنم و عبایم را بدهم. این، حقیقت معناى ولایت فقیه است که در فرهنگ ما جاافتاده و تا این اواخر هم شبهه‏اى در مورد آن وجود نداشته است.

‏ تذکر یک نکته:ولایت فقیه: تقلیدی یا تحقیقی(بنده:کلامی یا غیر کلامی)

از آن جهت که مسأله ولایت فقیه دنباله بحث امامت است لذا گاهى گفته مى‏شود این مسأله از «مسائل کلامى» و از مباحث مربوط به «علم کلام» است. علم کلام، در معناى خاصّ آن، علمى است که به مباحث مربوط به اصول دین، یعنى مباحث مربوط به خدا و نبوّت و معاد مى‏پردازد. پس از اثبت نبوّت در علم کلام، این سؤال پیش مى‏آید که «بعد از پیامبر اسلام مسأله رهبرى و جامعه اسلامى چه مى‏شود؟» و بدنبال این سؤال بحث امامت مطرح مى‏گردد و شیعه بر طبق ادلّه‏اى که دارد حقّ رهبرى جامعه را پس از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله با امام معصوم مى‏داند. بدنبال اثبات امامت امام معصوم این سؤال مطرح مى‏شود که «در زمانى مثل زمان ما که عملا دسترسى به امام معصوم وجود ندارد تکلیف مردم و رهبرى جامعه اسلامى چیست؟» و بدنبال این سؤال است که بحث ولایت فقیه مطرح مى‏شود. از آن‏جا که مشهور است «تقلید در اصول دین جایز نیست» برخى تصوّر کرده‏اند که چون مسأله ولایت فقیه به ترتیبى که گفته شد از مباحث اصول دین و علم کلام است بنابراین مانند بحث اثبات وجود خدا و یا نبوّت پیامبر، این بحث هم یک مسأله‏اى است که هر کسى خودش باید برود تحقیق کند و خلاصه این‏که تقلیدى نیست.

ه اوّلا این‏گونه نیست که هر مسأله‏اى که از مسائل علم کلام و از فروعات مربوط به اصول دین باشد تقلید در آن جایز نیست و حتما هر شخصى خودش باید با دلیل و برهان معتبر آن را اثبات کند بلکه بسیارى از مسائل کلامى وجود دارد که مردم باید در آن تقلید کنند و ببینند کسى‏که صاحب‏نظر در آن زمینه است چه مى‏گوید. مثلا مسأله سؤال شب اوّل قبراز فروعات مربوط به بحث معاد است؛ امّا این‏که اصولا شب اوّل قبر یعنى چه و مثلا اگر کسى را روز دفن کنند باید صبر کنیم تا شب بشود و بگوییم شب اوّل قبرش برپا شد؟ یا این‏که اگر بدنش سوخت و خاکستر شد و خاکسترش را هم باد برد یا طعمه درندگان شد و خلاصه بدنى از او باقى نماند تا دفن شود و قبرى داشته باشد آیا شب اوّل قبر نخواهد داشت؟ده‏ها پرسش دیگر درباره شب اول قبر از چیزهایى هستند که بسیارى از ما نه تاکنون آنها را تحقیق کرده‏ایم و نه تخصّص لازم براى تحقیق در مورد آنها را داریم بلکه با خواندن کتاب‏ها یا شنیدن سخنان بزرگانى که به آنان اعتماد و اطمینان داریم راجع به مسأله شب اوّل قبر چیزهایى آموخته‏ایم و به آنها اعتقاد داریم. مسأله ولایت فقیه هم گرچه از جهتى یک مسأله کلامى و از فروعات بحث نبوّت و امامت است اما به لحاظ ماهیتى که دارد از آن دسته مسائلى است که هر شخص خودش توانایى و تخصّص لازم براى تحقیق در مورد آن را ندارد و لذا باید به گفته شخص دیگرى که متخصّص و مورد اعتماد است تکیه کندثانیا، گرچه مسأله ولایت فقیه از این نظر که دنباله بحث امامت است یک مسأله کلامى و از فروعات مربوط به مباحث اصول دین است اما از این نظر که رعایت حکم ولىّ فقیه بر مردم واجب است، یا این‏که وظایف ولىّ فقیه چیست؟ حدود اختیاراتش تا چه اندازه است؟ و مسائلى از این قبیل، یک بحث و مسأله فقهى به شمار مى‏رود. و به همین دیل هم فقها در کتاب‏ها و مباحث فقهى خود آن را عنوان نموده و بحث کرده‏اند. و شکّى نیست که در مسائل مربوط به فقه (یا همان فروع دین) تقلید جایز و بلکه نسبت به بسیارى از افراد واجب است.

--ادلّه اثبات ولایت فقیه

 

 

  دلیل عقلی اول با این مقدمات:

•الف- براى تأمین مصالح فردى و اجتماعى بشر و جلوگیرى از هرج‏ومرجو فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه ضرورى و لازم است



•ب- حکومت ایده‏آل و عالى‏ترین و مطلوب‏ترین شکل آن، حکومتى است که امام معصوم علیه السّلام در رأس آن باشد و جامعه را اداره کند


•ج- بر این اساس که هنگامى که تأمین و تحصیل یک مصلحت لازم و ضرورى در حدّ مطلوب و ایده‏آل آن میسّر نباشد باید نزدیک‏ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تأمین کرد، لذا در بحث ما هم هنگامى که مردم از مصالح حکومت معصوم علیه السّلام محروم بودند باید بدنبال نزدیک‏ترین مرتبه به حکومت معصوم باشیم


•د- اقربیت و نزدیکى یک حکومت به حکومت معصوم علیه السّلام در سه امر اصلى متبلور مى‏شود: یکى علم به احکام کلّى اسلام (فقاهت)، دوّم شایستگى روحى و اخلاقى به گونه‏اى که تحت تأثیر هواهاى نفسانى و تهدید و تطمیع‏ها قرار نگیرد (تقوى)، و سوّم کارآیى در مقام مدیریت جامعه که خود به خصلت‏ها و صفاتى از قبیل درک سیاسى و اجتماعى، آگاهى از مسائل بین المللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران، حدس صائب در تشخیص اولویت‏ها و ... قابل تحلیل است.



•پس در زمان غیبت امام معصوم علیه السّلام کسى‏که بیش از سایر مردم واجد این شرایط باشد باید زعامت و پیشوایى جامعه را عهده‏دار شود و با قرار گرفتن در رأس حکومت، ارکان آن را هماهنگ نموده و بسوى کمال مطلوب سوق دهد.وچنین کسی جز فقیه جامع الشرایط شخص دیگری نخواهد بود


توضیحات درباره موارد مذکور:

 

الف) لابد للناس من امیر بر او فاجر /خ40 نهج البلاغة

ج)فرض کنید ده نفر انسان، آن هم انسان‏هاى ممتاز و برجسته که وجود هر یک براى جامعه بسیار مفید و مؤثّر است در حال غرق شدن هستند و ما اگر با همه امکانات و تجهیزات و افراد نجات غریقى که در اختیار داریم وارد عمل شویم فقط مى‏توانیم جان هفت نفر از آنها را نجات دهیم و سه نفر دیگر غرق خواهند شد. در چنین وضعیتى عقل سلیم چه حکمى مى‏کند؟ آیا مى‏گوید چون نجات جان همه این ده نفر ممکن نیست و سه نفر آنان قطعا غرق خواهند شد، دیگر لزومى ندارد شما دست به هیچ اقدامى بزنید؟ یا مى‏گوید اگر نجات جان همه ممکن بود البتّه باید براى نجات جان همه ده نفر اقدام کنیم امّا اگر نجات جان همه ده نفر ممکن نبود در مورد هفت نفر باقى مانده تفاوتى نمى‏کند همه هفت نفر را نجات‏

دهیم یا شش نفر را نجات دهیم یا پنج نفر را و یا آن‏که فقط براى نجات جان یک نفر اقدام کنیم و به هر حال در صورتى که نجات جان همه ممکن نباشد آن‏چه ضرورت دارد اصل اقدام براى نجات است امّا على رغم امکان نجات جان همه هفت نفر باقى مانده، تفاوتى نمى‏کند که براى نجات جان همه هفت نفر اقدام کنیم یا این‏که مثلا فقط جان دو نفر یا حتّى یک نفر را نجات دهیم؟ و یا این‏که قضاوت و حکم قطعى عقل این است که اگر نجات جان همه ده نفر (مصلحت تام و کامل) ممکن نیست باید براى نجات جان همه هفت نفر باقى مانده (نزدیک‏ترین مرتبه به مصلحت تامّ و کامل) اقدام کنیم و مجاز نیستیم حتّى یک نفر را کنار بگذاریم؛ تا چه رسد به این‏که بخواهیم مثلا پنج یا شش نفر دیگر را هم به حال خود رها کنیم و براى نجات جان آنان هیچ اقدامى ننماییم؟

یا فرض کنید انسانى در دریا مورد حمله کوسه واقع شده و ما اگر براى نجات جان او هم اقدام کنیم قطعا کوسه یک یا دو پاى او را قطع خواهد کرد و خلاصه اگر هم موفّق شویم او را نجات دهیم حتما دچار نقص عضو خواهد شد.

سؤال این است که در این صحنه عقل ما چه حکمى مى‏کند؟

مصلحت وجود حکومت، یک مصلحت ضرورى و غیر قابل چشم‏پوشى است. حدّ مطلوب و ایده آل این مصلحت، در حکومت معصوم علیه السّلام تأمین مى‏شود. امّا در زمانى که عملا دسترسى به معصوم و حکومت او نداریم و تأمین این مصلحت در حدّ مطلوب اوّلى و ایده‏آل میّسر نیست آیا باید دست روى دست گذاشت و هیچ اقدامى نکرد؟ و یا این‏که على رغم امکان تحصیل مصلحت نزدیک‏تر به مصلحت ایده‏آل مجازیم که از آن چشم‏پوشى کرده و به مصالح مراتب پایین‏تر رضایت دهیم؟ حکم عقل این است که به بهانه عدم دسترسى به مصلحت ایده‏آل و مطلوب حکومت، نه مى‏توان از اصل مصلحت وجود حکومت بطور کلّى صرف‏نظر کرد و نه مى‏توان همه حکومت‏ها را على رغم مراتب مختلف آنها یکسان دانست و رأى به جواز حاکمیت هریک از آنها بطور مساوى داد بلکه حتما باید بدنبال نزدیک‏ترین حکومت به حکومت معصوم و نزدیک‏ترین مصلحت به مصلحت ایده‏آل باشیم

 

 

 

 

 

•دلیل عقلی دوم



•الف- ولایت بر اموال و اعراض و نفوس مردم، از شئون ربوبیت الهى است و تنها با نصب و اذن خداى متعال مشروعیت مى‏یابد.


•ب- این قدرت قانونى و حق تصرف در اعراض و نفوس مردم، از جانب خداى متعالى به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امام معصوم علیه السّلام داده شده است.

ج- در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم محروم‏اند یا باید خداوند متعال از اجراى احکام اجتماعى اسلام صرف‏نظر کرده باشد یا اجازه اجراى آن را به کسى‏که اصلح از دیگران است داده باشد.

•د- امّا این‏که خداوند در زمان عدم دسترسى جامعه به رهبر معصوم، از اجراى احکام اجتماعى اسلام صرف‏نظر کرده باشد مستلزم ترجیح مرجوح و نقض غرض و خلاف حکمت است؛ بنابراین فرض دوّم ثابت مى‏شود که ما به حکم قطعى عقل کشف مى‏کنیم اجازه اجراى احکام اجتماعى اسلام توسّط کسى‏که اصلح از دیگران است داده شده است.

•ه- فقیه جامع الشرایط، یعنى فقیهى که دو ویژگى تقوا و کارآیى در مقام مدیریت جامعه و تأمین مصالح آن برخوردار باشد صلاحیتش از دیگران براى این امر بیش‏تر است.

•پس: فقیه جامع الشرایط همان فرد اصلحى است که در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم محروم‏اند از طرف خداى متعال و اولیاى معصوم علیهم السّلام اجازه اجراى احکام اجتماعى اسلام به او داده شده است.


 


 




 

 

ج ود)لازمه اجراى احکام اجتماعى اسلام، تشکیل حکومت است که مصلحت و مرتبه کامل آن در حکومت معصوم علیه السّلام تأمین مى‏شود امّا در صورت دسترسى نداشتن به معصوم و عدم حضور وى در بین مردم و جامعه، امر دایر است بین این‏که: الف- با اجازه اجراى این احکام به فردى که اصلح از دیگران است، بالاترین مرتبه مصالح حاصل از اجراى این احکام بعد از حکومت معصوم علیه السّلام را

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 95

تحصیل و تأمین کنیم؛ ب- على رغم امکان نیل به مصالح مرابت بالاتر، حکم کنیم که تمام مراتب مصلحت یکسان‏اند و تأمین مراتب بالاتر لازم نیست؛ ج- على رغم امکان وصول به بعض مراتب حاصل از اجراى احکام اجتماعى اسلام، به کلّى از این مصلحت صرف‏نظر کرده و آنها را تعطیل نماییم. روشن است که از میان این سه گزینه، گزینه اول راجح و گزینه دوم و سوّم مرجوح هستند و ترجیح مرجوح بر راجح، عقلا قبیح و از شخص حکیم محال است.

 

ب- ادلّه نقلى:

مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابو خدیجه و توقیع شریف که در پاسخ اسحاق بن یعقوب صادر شده بهتر قابل استناد است و به نظر ما تشکیک در سند چنین روایاتى که از شهرت روایى و فتوایى برخوردارند، روا نیست. و از نظر دلالت هم به نظر ما دلالت آنها بر نصب فقها به عنوان کارگزاران امام مقبوض الید روشن است و اگر احتیاج به چنین نصبى در زمان غیبت بیش‏تر نباشد کم‏تر نخواهد بود. بنابراین با سرایت ملاک نصب فقیه در زمان حضور به زمان غیبت، و باصطلاح علمى و فنّى به «دلالت موافقه»،

نصب فقیه در زمان غیبت هم ثابت مى‏شود و احتمال این‏که نصب ولیّ امر در زمان غیبت به خود مردم واگذار شده باشد گذشته از این‏که کوچک‏ترین دلیلى براى آن وجود ندارد. با توجّه به ربوبیت تشریعى خداوند (مفاد آیه ان الحکم الّا للّه و دلایل دیگر) سازگار نیست و هیچ فقیه شیعه‏اى (جز در این اواخر) آن را به عنوان یک احتمال هم مطرح نکرده است

 

1-روایتى که در بین فقهاء به «توقیع شریف» مشهور است. این توقیع را عالم بزرگ و کم‏نظیر شیعه، مرحوم شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین خود آورده است. این توقیع درواقع پاسخى است که حضرت ولى عصر امام زمان علیه السّلام در جواب نامه اسحاق بن یعقوب مرقوم داشته‏اند/در مورد «حوادث واقعه»

 

منظور از «حوادث واقعه»؟؟ بسیار بعید است که منظور از اسحاق بن یعقوب از آن، احکام شرعى و همین مسائلى که امروزه معمولا در رساله‏هاى عملیه نوشته مى‏شود بوده باشد زیرا اوّلا براى شیعیان معلوم بوده که در این‏گونه مسائل باید به علماى دین و کسانى که با اخبار و روایات ائمه و پیامبر علیهم السّلام آشنایى دارند مراجعه کنند و نیازى به سؤال نداشته است. همان‏گونه که در زمان حضور خود ائمه علیهم السّلام به علّت مشکلاتى نظیر دورى مسافت و امثال آنها که وجود داشته امامان شیعه مردم را در مورد مسائل شرعى به افرادى نظیر یونس به عبد الرحمن، زکریا بن آدم و امثال آنان ارجاع مى‏دادند. همچنین نوّاب اربعه در زمان غیبت صغراى امام زمان علیه السّلام‏ و ثانیا اگر منظور اسحاق بن یعقوب از حوادث واقعه، احکام شرعى بود قاعدتا باید تعبیراتى نظیر این‏که «وظیفه ما در مورد حلال‏وحرام چیست؟» و یا «در مورد احکام الله چه تکلیفى داریم؟» و مانند آنها را بکار مى‏برد که تعبیر شایع و رایجى بوده و در سایر روایات هم بسیار بکار رفته است و به هر حال، تعبیر «حوادث واقعه» در مورد احکام شرعى به هیچ وجه معمول و متداول نبوده است. و ثالثا اصولا دلالت الفاظ، تابع وضع آنهاست و کلمه‏

 «حواث واقعه» به هیچ وجه از نظر لغت و دلالت وضعى به معناى احکام شرعى نیست بلکه معناى بسیار وسیع‏ترى دارد که حتما شامل مسائل و مشکلات و رخدادهاى اجتماعى نیز مى‏شود. بنابراین، سؤال اسحاق بن یعقوب از محضر حضرت ولى عصر علیه السّلام درواقع این است که در مورد مسائل و مشکلات اجتماعى جامعه اسلامى که در زمان غیبت شما پیش مى‏آید وظیفه ما چیست و به چه مرجعى باید مراجعه کنیم؟ و «رواة حدیث» در این توقیع/؟؟کسى‏که در زمان ما مى‏خواهد از قول پیامبر صلّى اللّه علیه و اله یا امام صادق و سایر ائمه علیهم السّلام حدیث و روایتى را نقل کند باید به طریقى احراز کرده باشد که این حدیث واقعا از پیامبر یا امام صادق یا امام دیگر است، و در غیر این صورت حق ندارد و نمى‏تواند بگوید امام صادق چنین فرموده و اگر درحالى‏که آن حدیث و روایت به هیچ طریق معتبرى برایش ثابت نشده معهذا آن را به امام صادق و یا سایر ائمه و معصومین علیهم السّلام نسبت دهد از مصادیق کذب و افتراى بر پیامبر و امامان خواهد بود که گناهى بزرگ است. به عبارت دقیق‏تر، اگر کسى بخواهد حدیثى را از پیامبر یا امامى نقل کند حتما باید بتواند بر اساس یک حجّت و دلیل شرعى معتبر آن را به امام معصوم نسبت دهد. و واضح است که این‏گونه نقل حدیث کردن نیاز به تخصّص دارد و تخصّص آن هم مربوط به علم پزشکى یا مهندسى یا کامپیوتر و سایر علوم نیست‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 100

بلکه مربوط به علم فقه است و «فقیه» کسى است که از چنین تخصّصى برخوردار است. بنابراین، مقصود از «راویان حدیث» درواقع همان فقها و علماى دین هستند.

2-حدیثى است که به مقبوله عمر بن حنظله مشهور است. در این حدیث، امام صادق علیه السّلام در بیان تکلیف مردم در حلّ اختلافات و رجوع به یک مرجع صلاحیت‏دار که حاکم بر مسلمین باشد چنین مى‏فرماید:

 «... من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانىّ قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانّمااستخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و الرّادّ علینا کالرّادّ على اللّه و هو على حدّ الشّرک باللّه(اصول کافی ج1 ص67) بدیهى است که عبارت «قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا» در این حدیث جز بر شخصى که فقیه و مجتهد در احکام و مسائل دین باشد قابل تطبیق نیست و قطعا منظور امام علیه السّلام فقها و علماى دین هستند که آن حضرت ایشان را به عنوان حاکم بر مردم معرّفى کرده و حکم فقیه را نظیر حکم خویش قرار داده است؛ و بدیهى است که اطاعت حکم امام معصوم علیه السّلام واجب و الزامى است. بنابراین، اطاعت حکم فقیه نیز واجب و الزامى است و همانگونه که خود امام علیه السّلام فرموده، رد کردن و قبول نکردن حاکمیت و حکم فقیه به منزله نپذیرفتن حاکمیت امام معصم علیه السّلام و استخفاف به حکم ایشان است که آن نیز گناهى است بزرگ و نابخشودنى؛ زیرا که نپذیرفتن حکم امام معصوم علیه السّلام عینا رد کردن و نپذیرفتن حاکمیت تشریعى خداى متعال است که در روایت گناه، آن در حدّ شرک به خداوند دانسته شده و قرآن کریم درباره شرک مى‏فرماید:

انّ الشّرک لظلم عظیم «1»اشکالی وارد می کنند؟؟این روایت فقط حق حاکمیت و دخالت در امور قضایى را براى فقیه اثبات مى‏نماید و بیش‏تر از این دلالتى ندارد.

امّا در پاسخ به این اشکال مى‏توان گفت که اوّلا درست است که سؤال راوى از مورد خاص (مسأله قضاوت) بوده امّا در فقه مشهور است که مى‏گویند همه‏جا این طور نیست که خصوصیت سؤال باعث شود که پاسخ فقط اختصاص به همان مورد و محدوده داشته باشد و موارد دیگر را شامل نشود بلکه ممکن است گرچه از یک مورد خاص سؤال شده امّا پاسخى که داد شده عام و کلّى باشد. مثلا در باب نماز، روایات فراوانى داریم که راوى سؤال مى‏کند مردى در حال نماز خواندن است و چنین و چنان مى‏شود و ... در مورد این روایات هیچ فقیهى نگفته و نمى‏گوید پاسخى که امام معصوم علیه السّلام در جواب این قبیل سؤالات داده فقط حکم مرد نمازگزار را بیان مى‏کند

ثانیا در مقبوله عمر بن حنظله فرموده چنین کسى را (روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا) بر شما حاکم قرار دادم و نفرموده او را قاضى بر شما قرار دادم و بین این‏که بفرماید «جعلته علیکم حاکما» تا این‏که بفرماید «جعلته علیکم قاضیا» تفاوت وجود دارد و عمومیت و اطلاق واژه «حاکم» همه موارد حکومت و حاکمیت را شامل مى‏شود.

 

                        --فصل پنجم‏مفهوم ولایت مطلقه فقیه‏

ولىّ فقیه از این نظر هیچ حدّ و حصرى ندارد مگر آن که دلیلى اقامه شود که برخى از اختیارات امام معصوم به ولىّ فقیه داده نشده است؛ همان‏گونه که براساس نظر مشهور فقهاى شیعه در مسأله جهاد ابتدایى همین‏گونه است که اعلان جهاد ابتدایى از اختیارات ویژه شخص معصوم علیه السّلام است. امّا صرف‏نظر از این موارد (که تعداد بسیار کمى هم هست) ولایت فقیه، با ولایت پیامبر و امام معصوم علیهم السّلام هیچ تفاوتى ندارد. این همان چیزى است که از آن به «ولایت مطلقه فقیه» تعبیر مى‏شود و بنیان‏گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمینى نیز مى‏فرمودند «ولایت فقیه همان ولایت رسول الله صلّى اللّه علیه و اله است

یکى از شبهات:که در مورد قید «مطلقه» مطرح مى‏شود این است که مى‏گویند ولایت فقیه و به‏خصوص ولایت مطلقه فقیه همان حکومت استبدادى است و ولایت مطلقه فقیه یعنى دیکتاتورى‏/

مى‏گویند حکومت دو نوع است: جوهره حکومت یا لیبرالى و براساس خواست مردم است یا فاشیست و تابع رأى و نظر فرد است و با تبیینى که شما از نظام ولایت فقیه مى‏کنید، و خودتان صریحا نیز مى‏گویید، نظام ولایت فقیه یک نظام لیبرالى نیست؛ پس طبعا باید بپذیرید که ین نظام فاشیستى است.

در پاسخ این شبهه باید بگوییم تقسیم حکومت به دو قسم و انحصار آن به دو نوع لیبرال و فاشیست، یک مغالطه است و به نظر ما قسم سوّمى هم براى حکومت متصوّر است که حاکم نه براساس خواست و سلیقه مردم (حکومت لیبرالى) و نه براساس خواست و سلیقه شخصى خود (حکومت فاشیستى) بلکه براساس خواست و اراده خداى متعال حکومت مى‏کند و تابع قوانین و احکام الهى است و نظام ولایت فقیه از همین قسم سوّم است بنابراین فاشیستى نیست. با این توضیح همچنین روشن شد این مطلب که گفته مى‏شود ولایت مطلقه فقیه یعنى این‏که فقیه هر کارى دلش خواست انجام دهد و هر حکمى دلش خواست بکند و اختیار مطلق دارد و هیچ مسؤولیتى متوجّه او نیست واقعیت ندارد و در واقع در مورد فهم و تفسیر قید «مطلقه» به اشتباه افتاده‏اند و البته احیانا برخى نیز از روى غرض‏ورزى و به عمد چنین کرده‏اند. به هر حال در این جا لازم است براى رفع این مغالطه توضیحاتى پیرامون قید مطلقه در «ولایت مطلقه فقیه» ارائه نماییم ولایت مطلقه فقیه در مقابل ولایت محدودى است که فقها در زمان طاغوت داشتند : تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى و دوران حاکمیت طاغوت، که از آن به زمان عدم بسط ید تعبیر مى‏شود، فقهاى شیعه به علّت محدودیت‏ها و موانعى که از طرف حکومت‏ها براى آنان وجود داشت نمى‏توانستند در امور اجتماعى چندان دخالت کنند و مردم تنها مى‏توانستند در برخى از امور اجتماعى خود، آن هم به صورت پنهانى و به دور از چشم دولت حاکم، به فقها مراجعه کنند. مثلا در مورد ازدواج، طلاق، وقف و برخى اختلافات و امور حقوقى خود به فقها مراجعه مى‏کردند و فقها نیز با استفاده از ولایتى که داشتند این امور را انجام مى‏دادند. امّا همان‏طور که اشاره کردیم اعمال این ولایت از جانب فقها چه به لحاظ محدوده و چه به لحاظ مورد، بسیار محدود و ناچیز بود و آنان نمى‏توانستند در همه آن‏چه که شرعا حقّ آنها بود و اختیار آن از جانب خداى متعال و ائمّه معصومین علیهما السّلام به آنان داده شده بود دخالت کنند. با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و تشکیل حکومت اسلامى توسّط امام خمینى رحمه اللّه زمینه اعمال حاکمیت تامّ و تمام فقهاى شیعه فراهم شد و مرحوم امام به عنوان فقیهى که در رأس این حکومت قرار داشت مجال آن را یافت و این قدرت را پیدا کرد که در تمامى آن‏چه که در محدوده ولایت ولىّ فقیه قرار مى‏گیرد دخالت کند و اعمال حاکمیت نماید. در این زمان فقیه مى‏توانست از مطلق اختیارات و حقوقى که از جانب صاحب شریعت و مالک جهان و انسان براى او مقرّر شده بود استفاده کرده و آنها را اعمال نماید و محدودیت‏هاى متعدّدى که در زمان حاکمیت حکومت‏هاى طاغوتى فراروى او بود اکنون دیگر برداشته شده بود. بنابراین، ولایت مطلقه فقیه طبق توضیحى که داده شد .

ولایت مطلقه فقیه در مقابل ولایت محدود فقیه در زمان حاکمیت طاغوت به کار رفت و روشن است که این معنا و مفاد هیچ ربطى به دیکتاتورى و استبداد و خودرأیى  ندارد.

نکته دوّمى: فقیه هنگامى که در رأس حکومت قرار مى‏گیرد هر آن‏چه از اختیارات و حقوقى که براى اداره حکومت، لازم و ضرورى است براى او وجود دارد و از این نظر نمى‏توان هیچ تفاوتى بین او و امام معصوم علیه السّلام قائل شد.هرگونه ایجاد محدودیت براى فقیه در زمینه این قبیل حقوق و اختیارات، مساوى با از دست رفتن مصالح عمومى و تفویت منافع جامعه اسلام است. بنابراین لازم است فقیه نیز به مانند امام معصوم علیه السّلام از مطلق این حقوق و اختیارات برخوردار باشد یک امر عقلى مسلّم و بسیار واضحى است که در هر حکومت دیگرى نیز پذیرفته شد و وجود دارد.

مطلب دیگرىآیا دامنه تصرّف و اختیارات ولى فقیه، تنها منحصر به حدّ ضرورت و ناچارى است یا اگر مسأله به این حد هم نرسیده باشد ولى رجحان عقلى و عقلایى در میان باشد فقیه مجاز به تصرّف است؟شهر خیابان  آلودگی  پارک/// ولىّ فقیه مى‏تواند با استفاده از اختیارات حکومتى خود حتّى اگر صاحبان املاکى که این بزرگراه و پارک در آن ساخته مى‏شود راضى نباشند با پرداخت قیمت عادله و جبران خسارت‏هاى آنان، دستور به احداث آن خیابان و پارک بدهد و مصلحت اجتماعى را تأمین نماید.زیبا سازی  ضروروت در آینده و هنوز ذچار مشکل جدی نمی شویم //ولایت مطلقه فقیه بدان معناست که دامنه اختیارات و ولایت فقیه محدود به حدّ ضرورت و ناچارى نیست بلکه مطلق است و حتّى جایى را هم که به مسأله به حدّ ناچارى نرسیده ولى داراى توجیه عقلى و عقلایى است شامل مى‏شود و براى ساختن بزرگراه و خیابان و پارک و دخالت در امور اجتماعى، لازم نیست مورد از قبیل فرض اوّل باشد بلکه حتّى اگر از قبیل فرض دوّم هم باشد ولىّ فقیه مجاز به تصرّف است و دامنه ولایت او این‏گونه موارد را هم شامل مى‏شود. و البتّه پرواضح است که قائل شدن به چنین رأیى هیچ سنخیت و مناسبتى با استبداد و دیکتاتورى و فاشیسم ندارد. ‏‏‏

 

ولایت مطلقه فقیه به معناى آن نیست که فقیه بدون در نظر گرفتن هیچ مبنا و ملاکى، تنها و تنها براساس سلیقه و نظر شخصى و هوى و هوس و امیال شخصى حکومت مى‏کند. بلکه ولىّ فقیه، مجرى احکام اسلام است و اصلا مبناى مشروعیت و دلیلى که ولایت او را اثبات کرد عبارت از اجراى احکام شرع مقدّس اسلام و تأمین مصالح جامعه اسلامى در پرتو اجراى این احکام بود.مى‏توانیم بگوییم ولایت فقیه درواقع ولایت قانون است. بنابراین به جاى تعبیر ولایت فقیه مى‏توانیم تعبیر «حکومت قانون» را به کار بریم البته با این توجه که منظور از قانون در این‏جا قانون اسلام است. و نیز ازشرایط ولىّ فقیه، «عدالت» است و شخص عادل کسى است که بر محور امر و نهى و فرمان خدا، و نه بر محور خواهش نفس و خواسته دل، عمل مى‏کند

وصله های بد قواره: 

کارش حفظ اسلام است و مگر اسلام، بى‏توحید مى‏شود؟ مگر اسلام، بى‏نبوّت مى‏شود؟ مگر اسلام بدون ضروریات دین از قبیل نماز و روزه مى‏شود؟ اگر اینها را از اسلام برداریم پس اسلام چیست که فقیه مى‏خواهد آن را حفظ کند؟

آن‏چه که احیانا موجب القاى این‏گونه شبهه‏ها و مغالطه‏ها مى‏شود این است که فقیه براى حفظ مصالح اسلام در صورتى که امر، دایر بین اهمّ و مهم بشود مى‏تواند مهم را فداى اهمّ کند. مثلا اگر رفتن به حج موجب ضررهایى براى جامعه اسلامى مى‏شود فقیه حق دارد بگوید امسال به حج نروید و با این‏که یک عدّه از مردم مستطیع هستند براساس مصالح اهمّ، فعلا حج را تعطیل کند. یا مثلا اگر الآن اوّل وقت نماز است ولى شواهد و قرائن، حاکى از حمله قریب الوقوع دشمن است و لذا جبهه باید در آماده‏باش کامل باشد، در این‏جا فقیه حق دارد بگوید نماز را تأخیر بینداز و الآن نباید نماز بخوانى و نماز اوّل وقت خواندن بر تو حرام است؛ نمازت را بگذار و در آخر وقت بخوان. در این مثال، نه تنها فقیه بلکه حتّى فرمانده منصوب از طرف فقیه هم اگر چنین تشخیصى بدهد مى‏تواند این دستور را بدهد. امّا همه اینها غیر از این است که فقیه بگوید حج‏بى‏حج؛ نمازبى‏نماز؛ ‏

--ولایت فقیه و قانون اساسى:

 

‏ برخى از متداول‏ترین گونه‏هاى طرح این پرسش اشاره مى‏کنیم:

آیا ولایت فقیه در محدوده قانون اساسى عمل مى‏کند یا فراتر از آن هم مى‏رود؟

آیا ولایت فقیه فوق قانون اساسى است؟

آیا قانون اساسى حاکم بر ولایت فقیه است یا ولایت فقیه حاکم بر قانون اساسى است؟

آیا ولى فقیه مى‏تواند از وظایف و اختیاراتى که در قانون اساسى براى او معین شده تخطّى نماید؟

آیا ولایت فقیه فوق قانون اساسى مدوّن است یا قانون اساسى فوق ولایت فقیه است؟

آیا اختیاراتى که در قانون اساسى (عمدتا در اصل 110) براى ولى فقیه برشمرده شده احصایى است یا تمثیلى؟

اولا: در بحث پیش هم اشاره کردیم که ولىّ فقیه ملزم و مکلّف است که در چارچوب ضوابط و احکام اسلامى عمل کند و اصلا هدف از تشکیل حکومت ولایى، اجراى احکام اسلامى است و اگر ولىّ فقیه حتى یک مورد هم عمدا و از روى علم، برخلاف احکام اسلام و مصالح جامعه اسلامى عمل کند و از آن تخطّى نماید خودبخود از ولایت رهبرى عزل مى‏شود و ما در اسلام چنین ولىّ فقیهى نداریم که فوق هر قانونى بوده و قانون، اراده او باشد. اصولا به‏چه دلیل رعایت یک قانون و عمل به آن بر ما لازم است؟ و آیا هر قانونى به صرف این‏که «قانون» است ما ملزم به پذیرفتن و تن دادن به آن هستیم؟

از خلال مباحث مختلفى که تاکنون در این کتاب داشته‏ایم اجمالا روشن شده است که به نظر ما اعتبار یک قانون از ناحیه خدا و دین مى‏آید؛ یعنى اگر یک قانون به نحوى از انحا از خدا و دین سرچشمه بگیرد اعتبار پیدا مى‏کند و در غیر این صورت، آن قانون از نظر ما اعتبارى نداشته و الزامى به رعایت آن نخواهیم داشت‏..

این قاعده، در مورد قوانین کشور خودمان نیز جارى است. یعنى هر قانونى اعمّ از قانون اساسى یا قوانین مصوّب مجلس شوراى اسلامى و سایر قوانین اگر به طریقى تأیید و امضاى دین و خدا را نداشته باشد از نظر ما هیچ اعتبارى نداشته و در نتیجه هیچ الزامى را براى ما ایجاد نخواهد کرد؛  قانون به خودى خود هیچ اعتبارى ندارد حتّى اگر همه مردم به آن رأى داده باشند

تعهد شرعی  حقوقی  اخلاقی و.. . البتّه همان افرادى که رأى داده‏اند یک تعهّد اخلاقى به لزوم رعایت آن دارند ولى آنهایى که رأى نداده‏اند هیچ تعهّدى در قبال آن ندارند و آنها هم که رأى داده‏اند تنها تعهّد اخلاقى دارند وگرنه تعهّد شرعى و حقوقى حتّى در مورد آنها نیز در کار نیست‏. 

استدلال نمابرای این بحث/ اگر ما قانون اساسى فعلى جمهورى اسلامى ایران را معتبرمى‏دانیم نه به لحاظ این است که قانون اساسى یک کشور است و درصد زیادى از مردم هم به آن رأى داده‏اند بلکه به این دلیل است که این قانون اساسى به امضا و تأیید ولىّ فقیه رسیده و ولىّ فقیه کسى است که به اعتقاد ما منصوب از جانب امام زمان علیه السّلام است و امام زمان علیه السّلام نیز منصوب از جانب خداست و همان‏طور که حضرت در مقبوله عمر بن حنظله فرمود رد کردن حکم ولىّ فقیه رد کردن حکم امام معصوم است و رد کردن حکم امام معصوم نیز رد کردن حکم خداست. و اگر غیر از این باشد و امضا و تأیید ولىّ فقیه در کار نباشد قانون اساسى ارزش و اعتبار ذاتى براى ما ندارد. و اگر احیانا بر پاى‏بندى به آن به عنوان مظهر میثاق ملّى تأکید مى‏شود به جهت آن است که ولىّ فقیه به قانون اساسى مشروعیت بخشیده و مشروعیت، از ولىّ فقیه به قانون اساسى سرایت کرده نه آن‏که قانون اساسى به ولایت فقیه وجهه و اعتبار داده باشد.

قانون اساسى خود نیز مشروعیت و اعتبارش را از ولىّ فقیه کسب مى‏کند.

جواب سوال بالا ///آن‏چه از وظایف و اختیارات در قانون اساسى براى ولىّ فقیه شمرده شده است تمثیلى، و نه احصایى، است. به این معنا که شمّه‏اى از اهمّ وظایف و اختیارات ولىّ فقیه را که معمولا مورد حاجت است برشمرده است نه این‏که در مقام احصاى تمامى آنها باشد.استدلال خودمونی به کارمی آید.(آقا اگر همه چیز تو فانون نبامده باشه چی؟اگه اضطرار پیش بیاد چی؟)در عملکرد حضرت امام خمینى رحمه اللّه نیز شواهدى بر این مطلب که محدوده ولایت فقیه منحصر به آن‏چه در قانون اساسى آمده نیست، وجود دارد. مثلا دستور تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام و دخالت آن در امر قانون‏گذارى، «شوراى عالى انقلاب فرهنگى‏  دادگاه ویژه روحانیت  امام خمینى رحمه اللّه در مورد رئیس جمهورى که مردم انتخاب کردند در حکم ریاست جمهورى او نوشتند من ایشان را نصب مى‏کنم. «1»(صحیفه ج15 ص76)

--مرجعیت و ولایت فقیه‏

  آیا مى‏توان بین عمل به فتاواى مرجع تقلید و اطاعت از ولىّ فقیه جمع کرد؟ و سؤالاتى از این قبیل....

باید ماهیت تقلید و کار علما و مراجع تقلید و نیز ماهیت کار ولىّ فقیه و تفاوت بین آن دو، و به دنبال آن تفاوت بین حکم و فتوا معلوم گردد. اجتهاد درواقع عبارتست از تخصص و کارشناسى در مسائل شرعى؛ و تقلید هم رجوع غیر متخصّص در شناخت احکام اسلام، به متخصّص این فنّ است و کارى که مجتهد و مرجع تقلید انجام مى‏دهد ارائه یک نظر کارشناسى است. این حقیقت و ماهیت مسأله تقلید است. یک قاعده عقلى و عقلایى به نام «رجوع غیر متخصّص به متخصص و اهل خبره» است. و این هم چیز تازه‏اى در زندگى بشر نیست و از هزاران سال قبل در جوامع بشرى وجودداشته است.

مسأله ولایت فقیه، جداى از بحث تقلید و از باب دیگرى است. این جا مسأله حکومت و اداره امور جامعه مطرح است. ولایت فقیه این است که ما از راه عقل یا نقل به این نتیجه رسیدیم که جامعه احتیاج دارد یک نفر در رأس هرم قدرت قرار بگیرد و در مسائل اجتماعى حرف آخر را بزند و رأى و فرمانش قانونا مطاع باشد. بدیهى است که در مسائل اجتماعى جاى این نیست که هرکس بخواهد طبق نظر و سلیقه خود عمل کند بلکه باید یک حکم و یک قانون جارى باشد و در غیر این صورت، جامعه دچار هرج‏ومرج خواهد شد. در امور اجتماعى نمى‏شود براى مثال یک نفر بگوید من چراغ سبز را علامت جواز عبور قرار مى‏دهم و دیگرى بگوید من چراغ زرد را علامت جواز عبور مى‏دانم و سوّمى هم بگوید از نظر من چراغ قرمز علامت جواز عبور است. بلکه باید یک تصمیم واحد گرفته شود و همه ملزم به رعایت آن باشند. در همه مسائل اجتماعى، وضع این چنین است. بنابراین، ولىّ فقیه و تشکیلات و سازمان‏ها و نهادهایى که در نظام مبتنى بر ولایت فقیه وجود دارند کارشان همان کار دولت‏ها وحکومت‏هاست؛ و روشن است که کار دولت و حکومت صرفا ارائه نظر کارشناسى نیست بلکه کار آن، اداره امور جامعه از طریق وضع قوانین و مقرّرات و اجراى آنهاست. به عبارت دیگر، ماهیت کار دولت و حکومت، و در نتیجه ولىّ فقیه، ماهیت الزام است و حکومت بدون الزام معنا ندارد. فتوا عبارت است از نظرى که مرجع تقلید درباره مسائل و احکام کلّى اسلام بیان مى‏کند». به عبارتى، کار مرجع تقلید مانند هر متخصّص دیگرى(مهندس چزشک...)، ارشاد و راهنمایى است و دستگاه و تشکیلاتى براى الزام افراد ندارد.  . آن‏چه از مرجع تقلید مى‏خواهیم این است که «نظر شما در این مورد چیست؟» امّا نسبت به ولىّ فقیه مسأله فرق مى‏کند. آن‏چه ازولىّ فقیه سؤال مى‏شود این است که «دستورشما چیست؟» یعنى کار ولی فقیه، نه فتوا دادن بلکه حکم کردن است. «حکم» عبارت از فرمانى است که ولىّ فقیه، به عنوان حاکم شرعى، در مسائل اجتماعى و در موارد خاص صادر مى‏کند. فتاواى مرجع تقلید معمولا روى یک عناوین کلّى داده مى‏شود و تشخیص مصادیق آنها بر عهده خود مردم است‏این همان عبارت معروفى است که در فقه مى‏گویند «رأى فقیه در تشخیص موضوع، حجّیّتى ندارد.» و اصولا کار فقیه این نیست که بگوید این مشروب است؛ آن شربت آلبالوست؛ بلکه همان‏گونه که بیان شد او فقط حکم کلى این دو را بیان مى‏کند. فقیه فتوا مى‏دهد «در صورت هجوم دشمن به مرزهاى سرزمین اسلام اگر حضور مردها در جبهه براى دفع تجاوز دشمن کفایت کرد حضور زن‏ها لازم نیست اما اگر حضور مردها به تنهایى کافى نباشد بر زن‏ها واجب است در جبهه و دفاع از حریم اسلام شرکت کنند.» کار مرجع تقلید تا همین‏جاوبیان همین حکم کلی است. که تشخیص و تصمیمش با خود افراد و مقلّدین است. امّا ولىّ فقیه از این حد فراتر مى‏رود و این کار را هم خودش انجام مى‏دهد و براساس آن تصمیم مى‏گیرد و فرمان صادر مى‏کند و کسى هم نمى‏تواند بگوید کار ولىّ فقیه فقط بیان احکام است امّا تشخیص موضوع با خود مردم است پس تشخیص او براى من حجّیّت ندارد؛ بلکه همه افراد ملزمند که براساس این تشخیص عمل کنند. مثلا ولىّ فقیه حکم مى‏کند که در حال حاضر حضور زنان در جبهه لازم است؛ در چنین فرضى حضور زن‏ها در جبهه شرعا واجب مى‏شود. این، همان چیزى است که گاهى از آن به «احکام حکومتى» یا احکام ولایتى» تعبیر مى‏کنند. در مسأله تقلید و فتوا هرکس مى‏تواند برود تحقیق کند و هر مجتهدى را که تشخیص داد اعلم و شایسته‏تر از دیگران است از او تقلید کند و هیچ مانع و مشکلى وجود ندارد که مراجع تقلید متعدّدى‏در جامعه وجود داشته باشند و هر گروه از افراد جامعه، در مسائل شرعى خود مطابق نظر یکى از آنان عمل نمایند. امّا در مسائل اجتماعى که مربوط به حکومت مى‏شود چنین چیزى ممکن نیست و مثلا در مورد قوانین رانندگى و ترافیک نمى‏شود بگوییم هر گروهى مى‏توانند به رأى و نظر خودشان عمل کنند. نسبت به جمع بین دو منصب «مرجعیت» و «ولایت امر» در شخص واحد باید بگوییم که على الاصول چنین چیزى لازم نیست که فقیهى که منصب ولایت و حکومت به او سپرده مى‏شود مرجع تقلید همه یا لااقل اکثر افراد جامعه باشد بلکه اصولا لازم نیست که مرجع تقلید بوده و مقلّدینى داشته باشد. آن‏چه در ولىّ فقیه لازم است ویژگى فقاهت و تخصّص در شناخت احکام اسلامى و اجتهاد در آنهاست. البتّه در عمل ممکن است چنین اتفاق بیفتد که ولىّ فقیه قبل از شناخته شدن به این مقام، مرجع تقلید بوده و مقلّدینى داشته باشد و یا اتّفاقا همان مرجع تقلیدى باشد که اکثریت افراد جامعه از او تقلید مى‏کنند؛ همان‏گونه که در مورد بنیان‏گذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى،

 

  --ولایت فقیه با افقه:در هر علمى و در هر تخصّصى معمولا این‏گونه است که همه عالمان و متخصّصان یک رشته و یک فن، در یک حد و در یک سطح نیستند و برخى نسبت به سایرین برتر بوده و از دانش و مهارت بیشترى برخوردارند. در فقه از آن به اعلم و غیر اعلم تعبیر مى‏کنند. سؤالى که در بحث ما مطرح است این است که آیا ولىّ فقیه باید کسى باشد که از نظر قدرت استنباط احکام شرعى و فقاهت، قوى‏تر و برتر و به اصطلاح، اعلم و افقه از سایر فقها و مجتهدین باشد یا / همان‏گونه که در بحث ادلّه اثبات ولایت فقیه هم اشاره کردیم، ولىّ فقیه علاوه بر فقاهت باید از دو ویژگى مهمّ دیگر یعنى تقوا و کارآیى در مقام مدیریت جامعه نیز برخوردار باشد که این ویژگى اخیر (کارآمدى در مقام مدیریت جامعه) خود مشتمل بر مجموعه‏اى از چندین ویژگى بود. بنابراین تنها معیاردر مورد ولىّ فقیه، فقاهت نیست بلکه ترکیبى از معیارهاى مختلف لازم است  / باید کسى را پیدا کنیم که ضمن دارا بودن حدّ نصاب هریک از این شرایط، در مجموع و معدّل آنها بالاتر از دیگران قرار بگیرد. سؤال از ولایت فقیه یا افقه را مى‏توان در سه فرض زیر مطرح کرد و پاسخ گفت:

1-منظور این باشد که فردى در استنباط احکام شرعى از منابع و قدرت اجتهاد، برتر و بالاتر از همه فقهاى موجود است ولى دو شرط دیگر (تقوا

و کارآمدى در مقام مدیریت جامعه) یا یکى از آنها را به کلّى فاقد است. از بحث پیشین روشن شد که چنین فردى اصولا فاقد صلاحیت اوّلیّه براى احراز این مقام است.

2-منظور این باشد که فردى ضمن برخوردارى از سه شرط فقاهت، تقوا و کارآمدى در مقام مدیریت جامعه، نمره و توانش در فقاهت بالاتر از سایرین است. با توجّه به بحثى که طرح گردید روشن شد که این فرد از نظر صلاحیت ابتدایى براى احراز مقام ولایت فقیه مشکلى ندارد امّا باید دید آیا در مجموع امتیازات و با در نظر گرفتن تمامى معیارها آیا فردى بهتر و شایسته‏تر از او وجود دارد یا خیر؟

3-منظور این باشد که در میان فقها و مجتهدین موجود چند نفر هستند که همگى آنها در دو شرط تقوا و کارآمدى در مقام مدیریت جامعه، در یک سطح و باهم مساوى هستند ولى یک نفر فقاهتش قوى‏تر و بالاتر از دیگران است. اقتضاى مباحث قبلى تعیّن چنین کسى براى احراز مقام ولایت فقیه است‏.

ضرورت وجود این سه شرط ضرورت وجود سه شرط مذکور بر این اساس است که فلسفه اصلى و اساسى ولایت فقیه، اجراى احکام و قوانین اسلامى است. و بنابراین بدیهى است کسى‏که مى‏خواهد در رأس نظام ولایت فقیه قرار بگیرد باید اوّلا عالم و آشناى به قوانین اسلام باشد و به خوبى آنها را بشناسد (شرط فقاهت). و ثانیا مردم هم باید به او اطمینان داشته باشند و مطمئن باشند که براساس اغراض و منافع شخصى و باندى و جناحى کار نمى‏کند بلکه در عمل تنها چیزى که برایش ملاک است حفظ اسلام و مصالح جامعه اسلامى است و خیانت نمى‏کند (شرط تقوا). و ثالثا لازم است علاوه بر فقاهت و تقوا، قدرت درک مسائل اجتماعى و سیاست داخلى و خارجى را نیز داشته باشد و بتواند مدیریت نماید (شرط کارآمدى). و بدیهى است که اگر هریک از این سه ویژگى را شخصا نداشته باشد احتمال پدید آمدن خسارت‏هاى جبران‏ناپذیر براى جامعه در نتیجه رهبرى او بسیار زیاد است. ولى در مورد سایر تخصّص‏ها این‏گونه نیست. مثلا اگر خودش یک فرد نظامى نیست و با مسائل نظامى آشنایى چندانى ندارد براحتى مى‏تواند با استفاده از مشاوران خبره و امین نظامى، در این‏گونه موارد تصمیم مقتضى و مناسب را اتّخاذ کند

البته این فقط برای کشور ما نیست

                                                ---فصل ششم‏خبرگان و ولایت فقیه

این‏چنین فردى(ولی فقیه) چگونه مشخص مى‏شود و چه راهکارهایى براى تشخیص چنین مجتهدى از میان سایر فقها و مجتهدین وجود دارد؟

--چرا خبرگان؟

مى‏خواهیم این مسأله را از منظر علمى و نظرى بررسى کنیم تا معلوم شود آیا این راهکار بر مبناى یک منطق علمى و استدلالى انتخاب شده و اجرا مى‏شود یا این‏که مبناى علمى و نظرى درست و روشنى ندارد.براى تعیین و مشخّص شدن ولىّ فقیه فروض مختلفى را می توان درنظرگرفت.  میتوان به تعیین از طریق رأى مستقیم مردم، تعیین توسط ولىّ فقیه و رهبر قبلى، تعیین توسّط خبرگان و تعیین از طریق مجلس شوراى اسلامى اشاره کرد. قبلا توجّه به این نکته و تذکّر آن ضرورى است که در بحث جایگاه رأى مردم در نظریه ولایت فقیه (فصل سوّم) توضیح دادیم که ما در مورد مشروعیت ولىّ فقیه، نظریه «کشف» را قبول داریم که بحث آن مفصّل گذشت و در برخى از مباحث این فصل نیز براساس همان مبنا سخن خواهیم گفت‏ ‏.

 فرض کنید مى‏خواهیم بهترین استاد ریاضى کشور را معرّفى کنیم و جایزه ویژه‏اى به وى اعطا کنیم. سؤال این است که راه منطقى و صحیح این کار چیست؟ آیا براى شناسایى و انتخاب استاد نمونه ریاضى کشورباید در سطح شهر راه بیفتیم و طىّ یک آمارگیرى تصادفى از همه اقشار مردم جامعه، از طلافروش و رفتگر و فرش‏فروش و راننده اتوبوس شرکت واحد گرفت تا خانم‏هاى خانه‏دار و کشاورزان و دانشجو و متخصّص مغزواعصاب سؤال کنیم و نظر آنها را جویا شویم و از آنان بپرسیم استاد نمونه و برتر ریاضى در سطح کشور چه کسى است؟

بدیهى است که توان و تخصّص یک استاد ریاضى را کسى مى‏تواند ارزیابى کند که خودش با ریاضیات سروکار دارد و اهل این رشته است. و آن‏چه در مواردى شبیه این، عمل مى‏شود به این صورت است که صاحب نظران و متخصّصان مربوطه نظر مى‏دهند. مثلا در این مثال، ابتدا در هر دانشگاهى اساتید ریاضى آن دانشگاه، بهترین استاد را از میان خودشان معرّفى مى‏کنند و اگر در یک شهر بیش از یک دانشگاه وجود دارد...

سى استاد از سى استان کشور به این ترتیب معرّفى و انتخاب مى‏شوند و باز این‏ها هم بین خودشان مشورت و گفتگو مى‏کنند و در نهایت.. در مورد تعیین ولىّ فقیه هم ماهیّت کارى که مى‏خواهد انجام بگیرد این است که مى‏خواهیم فقیه نمونه و برتر را انتخاب کنیم؛ فقیهى که در مجموع، از حیث سه ویژگى فقاهت، تقوا و کارآمدى در مقام مدیریت جامعه، شایسته‏تر و اصلح از دیگران باشد. آن‏چه که در حال حاضر در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز وجود دارد و عمل مى‏شود همین است که تعیین رهبرى و ولىّ فقیه بر عهده مجلس خبرگان است؛ خبرگانى که همگى آنان اهل فقه و فقاهند و سالیان متمادى در این رشته کار کرده و عمر خویش را صرف نموده‏اند.

امّا این خبرگانى که در نهایت مى‏خواهند ولىّ فقیه را معیّن کنند خودشان به دو طریق ممکن است انتخاب شوند. یکى این‏که در هر شهرى که چند فقیه وجود دارد آنان از میان خودشان یک نفر را که شایسته‏تر مى‏دانند معرّفى مى‏کنند و در مرحله بعد در سطح استان چنین انتخابى صورت بگیرد و در نهایت عدّه‏اى به این ترتیب براى مجلس خبرگان معرّفى شوند. راه دیگر این است که در هر استان یا در هر شهرى، این افراد را از طریق انتخابات عمومى تعیین کنیم زیرا با توجّه به این‏که معمولا تعداد فقها و افرادى که در حدّ اجتهاد باشند زیاد نیست و گاهى در یک شهر حتّى یک نفر هم که در این حدّ باشد یافت نمى‏شود، لذا درست است که عموم مردم خودشان متخصّص در فقه و اجتهاد نیستند امّا با توجه به این‏که تعداد این افراد در هر شهر یا هر استان بسیار اندک است مى‏توانند با کمى تحقیق و پرس‏وجو بفهمند چه فرد یا افرادى شایستگى بیشترى از دیگران دارند. نظیر این‏که بخواهیم بهترین متخصّص قلب را در یک شهر یا یک استان پیدا کنیم که گرچه خودمان متخصّص قلب نیستیم امّا مى‏توانیم با مراجعه به پزشکان و متخصّصان و تحقیق از راه‏بیمارانى که به آنها مراجعه کرده‏اند، مشکل را حل کنیم. براى مشخّص شدن و تعیین رهبر و ولىّ فقیه، از بین دو راهکار، یکى مراجعه مستقیم به آراى مردم و دیگرى تعیین توسّط خبرگان، راهکار منطقى و علمى قابل دفاع همین راهکار دوّم یعنى تشخیص و تعیین توسّط خبرگان است. نتیجه کلى‏:راهکار بهینه و معقول و منطقى عبارت از تعیین رهبر توسّط خبرگان واجد صلاحیت است‏

.‏--- اشکال دور:

روشن شد که روش منطقى و قابل دفاع در مورد تعیین رهبر و ولىّ فقیه مراجعه به آراء و نظر خبرگان است. اما پیرامون مجلس خبرگان و رابطه آن با ولىّ فقیه و رهبرى مسائلى وجود دارد که از جمله آنها اشکال دور است که درباره رابطه بین مجلس خبرگان و رهبر مطرح شده و گفته مى‏شود از یک طرف مجلس خبرگان رهبر را تعیین مى‏کند درحالى‏که اعتبار خود این خبرگان و کار آنها به رهبر بازمى‏گردد و این دور است و دور باطل استریشه این اشکال درواقع مربوط به بحثى است که در مباحث فلسفه سیاست و در مورد نظام‏هاى دموکراسى و مبتنى بر انتخابات مطرح شده است. در آن جا این بحث و این اشکال مطرح شده که اعتبار قوانین و مقرّراتى که در یک نظام دموکراتیک توسّط مجالس نمایندگان یا دولت وضع مى‏شود بر چه اساس است؟ و پاسخ ابتدایى هم که داده مى‏شود این است که اعتبار آن براساس رأى مردم است؛ یعنى چون مردم به این نمایندگان یا به این حزب و دولت رأى داده‏اند بنابراین قوانین و مقرّرات موضوعه توسّط آنها اعتبار پیدا مى‏کند:

رأى مردم اعتبار مى‏بخشد به قوانین و مقرّرات وضع شده توسّط مجلس و دولت‏

امّا بلافاصله این سؤال به ذهن مى‏آید که به هنگام تأسیس یک نظام دموکراتیک و در اوّلین انتخاباتى که مى‏خواهد برگزار شود و هنوز مجلس و دولتى وجود ندارد و تازه مى‏خواهیم از طریق انتخابات آنها را معیّن کنیم، خود این انتخابات نیاز به قوانین و مقرّرات دارد؛ این‏که آیا زنان هم حقّ رأى داشته باشند یا نه؛ حداقلّ سنّ رأى‏دهندگان چه مقدار باشد؛ حدّاقل آراى کسب شده براى انتخاب شدن چه مقدار باشد: آیا اکثریت مطلق ملاک باشد یا اکثریت نسبى یا نصف بعلاوه یک یا یک سوّم آراى مأخوذه؛ نامزدها از نظر سنّ و میزان تحصیلات و سایر موارد باید واجد چه شرایطى باشند و ده‏ها مسأله دیگر که باید قوانین و مقرّراتى براى آنها در نظر بگیریم. و بسیار روشن است که هریک از این قوانین و مقرّرات و

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 144

تصمیمى که در مورد چگونگى آن گرفته مى‏شود مى‏تواند بر سرنوشت انتخابات و فرد یا حزبى که در انتخابات پیروز مى‏شود و رأى مى‏آورد تأثیر داشته باشد. در کشورهاى غربى (یا لااقل در بسیارى از آنها) که پیشگامان تأسیس نظام‏هاى دموکراتیک در یکى، دو قرن اخیر شناخته مى‏شوند زنان در ابتدا حقّ رأى نداشتند و انتخابات بدون حضور زنان برگزار مى‏شد و این احتمال قویّا وجود دارد که اگر از ابتدا زنان حق رأى مى‏داشتند ما امروز نام افراد و احزاب و شخصیت‏هاى دیگرى را در تاریخ سیاسى بسیارى از کشورهاى غربى مشاهده مى‏کردیم. سؤال این است که در اوّلین انتخاباتى که در هر نظام دموکراسى برگزار مى‏شود و هنوز نه دولتى و نه مجلسى در کار است براى سن و جنسیّت افراد شرکت‏کننده و یا در مورد شرایط نامزدهاى انتخابات و میزان آرایى که براى انتخاب شدن نیاز دارند و مسائل مشابه دیگرى که مربوط به برگزارى انتخابات است چه مرجعى و براساس چه پشتوانه‏اى باید تصمیم بگیرد؟ اگر براى اوّلین دولت و اوّلین مجلسى که بر سر کار مى‏آید نتوانیم پاسخ درست و قانع‏کننده‏اى بدهیم تمامى دولت‏ها و مجالس قانون‏گذارى که پس از این اوّلین دولت و مجلس در یک کشور روى کار مى‏آیند زیر سؤال خواهند رفت‏و این که همین دولت و مجلس بخواهد به انتخاباتى که براساس آن روى کار آمده اعتبار و مشروعیت ببخشد چیزى نیست جز همان رابطه دورى که در ابتدا اشاره کردیم:

اوّلین انتخابات اعتبار مشروعیت مى‏بخشد به اوّلین مجلس نمایندگان یا دولت‏

به هر حال این اشکالى است که بر تمامى نظام‏هاى مبتنى بر دموکراسى وارد مى‏شود و هیچ منطقى و قانع‏کننده‏اى هم ندارد و به همین دلیل هم تقریبا تمامى نظریه‏پردازان فلسفه سیاست و اندیشمندان علوم سیاسى، بخصوص در دوران معاصر، این اشکال را پذیرفته‏اند ولى مى‏گویند چاره‏اى و راهى غیر از این نیست و براى تأسیس یک نظام دموکراتیک و مبتنى بر آراى مردم، گریزى از این مسأله نیست همان گونه که این مشکل در تمامى نظام‏هاى مبتنى بر دموکراسى وجود دارد ولى معهذا موجب نشده است از دموکراسى بردارند و به فکر نظام‏هایى از نوع دیگر باشند، وجود چنین مشکلى در نظام ولایت فقیه هم نباید موجب شود ما اصل این نظام را مخدوش بدانیم وگرنه باید تمامى حکومت‏ها و نظام‏هاى دموکراتیک قبلى و فعلى و آینده جهان را نیز مردود شمرده و نپذیریم. امّا واقعیت این است که این اشکال دور فقط بر نظام‏هاى دموکراسى وارد است و نظام مبتنى بر ولایت فقیه اساسا از چنین اشکالى مبرّاست و در این‏جا هیچ دورى وجود ندارد. دلیل آن هم این است که همان‏گونه که در مباحث قبلى این کتاب مشروحا بحث شد، ولى فقیه اعتبار و مشروعیت خود را از جانب خداى متعال، و نه از ناحیه مردم، کسب مى‏کند و قانون و فرمان خداى متعال نیز همان‏طور که قبلا اشاره کرده‏ایم اعتبار ذاتى دارد و دیگر لازم نیست کسى یا مرجعى به فرمان و قانون خداوند اعتبار بدهد بلکه براساس مالکیّت حقیقى خداى متعال نسبت به همه هستى، خداوند مى‏تواند هرگونه تصرف تکوینى و تشریعى که بخواهد در مورد هستى و تمامى موجودات اعمال نماید. یعنى در نظام مبتنى بر ولایت فقیه آن‏چه در ابتداى تأسیس نظام اتفاق مى‏افتد به این صورت است:

خداى متعال اعتبار مى‏بخشد به ولىّ فقیه و دستورات او اعتبار مى‏بخشد به مجلس و دولت‏

مغالطه‏اى که در وارد کردن اشکال دور به رابطه میان ولىّ فقیه و

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 148

خبرگان وجود دارد در آن‏جاست که مى‏گوید: «ولىّ فقیه اعتبارش را از مجلس خبرگان کسب مى‏کند» درحالى‏که اعتبار خود خبرگان به امضاى ولىّ فقیه و از طریق تأیید توسّط شوراى نگهبان است که خود این شورا اعتبارش را از رهبر گرفته است. و پاسخ آن هم همان‏طور که گفتیم این است که اعتبار ولىّ فقیه از ناحیه خبرگان نیست بلکه به نصب از جانب امام معصوم علیه السّلام و خداى متعال است و خبرگان در حقیقت رهبر را نصب نمى‏کنند بلکه طبق آن‏چه که در فصل سوّم این کتاب توضیح دادیم نقش آنان «کشف» رهبر منصوب به نصب عام از جانب امام زمان علیه السّلام است. ظیر این‏که وقتى براى انتخاب مرجع تقلید و تعیین اعلم به سراغ افراد خبره و متخصّصان مى‏رویم و از آنها سؤال مى‏کنیم، نمى‏خواهیم آنان کسى را به اجتهاد یا اعلمیت نصب کنند بلکه آن فرد رد خارج و درواقع یا مجتهد هست یا نیست، یا اعلم هست یا نیست، اگر واقعا مجتهد یا اعلم است تحقیق ما باعث نمى‏شود از اجتهاد یا اعلمیت بیفتد و اگر هم واقعا مجتهد و اعلم نیست تحقیق ما باعث نمى‏شود اجتهاد و اعلمیت در او بوجود بیاید. پس سؤال از متخصّصان فقط براى این منظور است که از طریق شهادت آنان براى ما کشف و معلوم شود که آن مجتهد اعلم (که قبل از سؤال ما خودش در خارج وجود دارد) کیست. در این‏جا هم خبرگان رهبرى، ولىّ فقیه را به رهبرى نصب نمى‏کنند بلکه فقط شهادت مى‏دهند آن مجتهدى که به حکم امام زمان علیه السّلام حقّ ولایت دارد و فرمانش مطاع است این شخص است.

جواب دیگرى هم که مى‏توانیم بدهیم (جواب سوّم) این است که بطور مثال، بنیان‏گذار جمهورى اسلامى ایران حضرت امام خمینى قدس سرّه اوّلین شوراى نگهبان را تعیین فرمودند و آن شوراى نگهبان صلاحیّت‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 149

کاندیداهاى مجلس خبرگان رهبرى را تأیید کردند و آنان انتخاب شدند.

امّا این مجلس خبرگان کارش تعیین رهبر بعدى است و بنابراین دورى در کار نیست. بله اگر این‏گونه بود که امام خمینى قدس سرّه با یک واسطه (شوراى نگهبان خبرگان، امام را به رهبرى تعیین کرده بود این کار، دور بود. این نظیر آن است که ما اتبدا شمع روشنى داشته باشیم و با این شمع کبریتى را روشن کنیم و با آن کبریت شمع دیگرى را روشن کنیم که این‏جا دور نیست. بله اگر این طور باشد که روشنى شمع الف از کبریت گرفته شده در همان حال روشنى کبریت نیز از شمع الف حاصل شده باشد در این صورت دور مى‏شود و هیچ‏یک از شمع و کبریت روشن نخواهند شد.

ممکن است کسى بگوید در همان مجلس خبرگان اوّل این طور است که گرچه آغاز و شروع رهبرى امام خمینى قدس سرّه ربطى به مجلس خبرگان ندارد امّا ادامه رهبرى ایشان بستگى به تشخیص و تأیید و شهادت همین مجلس خبرگان دارد. بنابراین، اشکال دور نسبت به ابتداى رهبرى ایشان وارد نیست امّا در مورد ادامه رهبرى امام خمینى قدس سرّه اشکال دور پیش مى‏آید. زیرا ادامه رهبرى ایشان به تأیید مجلس خبرگان است درحالى‏که این مجلس خبرگان خود، اعتبارش را از امام خمینى قدس سرّه گرفته است و این دور است.

پاسخ این اشکال هم این است که این مسأله نظیر این است که ابتدا شمع الف روشن باشد (روشنى اوّل) و کبریتى را با آن روشن کنیم و بعد شمع الف خاموش شود و با همین کبریتى که از شمع الف روشن شده بود دوباره آن شمع روشن کنیم (روشنى دوّم) که در این‏جا دورى پیش نخواهد آمد. زیرا آن‏چه که روشنى کبریت به آن وابسته بود روشنى اوّل‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 150

شمع بود و آن‏چه به روشنى کبریت وابسته است ادامه روشنى شمع الف و روشنى دوّم آن است و این دور نیست:

روشنى اوّل شمع الف روشنى کبریت روشنى دوّم شمع الف‏

در بحث ما هم این طور است که امام خمینى قدس سرّه شوراى نگهبان را تعیین کردند و آن شورا صلاحیت کاندیداهاى مجلس خبرگان را امضا کرده ولى آن‏چه که مجلس خبرگان پس از انتخاب و تشکیل، امضا مى‏کند ادامه رهبرى امام خمینى قدس سرّه است و به دوران قبل از این (روشنى اوّل شمع الف) کارى ندارد و اعتبار آن دوران به تأیید مجلس خبرگان اوّل نیست بلکه بواسطه نصب عام از ناحیه امام زمان علیه السّلام است و با این حساب دورى در کارى نیست‏

                                                                                        

--خبرگان وانواع تخصص ها:

اولا با توجّه به شرط اجتهاد که براى کاندیداهاى مجلس خبرگان در متن قانون معتبر دانسته شده اعضاى مجلس خبرگان را نوعا افرادى تشکیل داده و مى‏دهند که تنها توان تشخیص فقاهت و عدالت ولىّ فقیه را دارند امّا در مورد شرط مدیر و مدبّر بودن که به مجموعه‏اى از ویژگى‏ها نظیر قدرت اجرایى، آشنایى به مسائل و رخدادهاى اجتماعى، آگاهى از مسائل سیاست روز داخلى و بین المللى، و مانند آن بازمى‏گردد چندان قدرت تشخیص ندارند. بنابراین لازم است کسان دیگرى نیز در شمار خبرگان قرار گیرند که در راستاى تخصّص و موقعیّت علمى خویش در مسائل اجرایى و سیاسى و اجتماعى، بتوانند در مورد توان رهبر و ولىّ فقیه از این حیث نیز اظهار نظر کنند. و ثانیا از آن‏جا که بر طبق قانون اساسى موجود، برخى وظایف و اختیارات نظیر فرماندهى کلّ قوا، تعیین خطّ مشى‏ها و سیاست‏هاى کلّى نظام اعمّ از اقتصادى، نظامى، سیاسى و غیر آنها براى رهبر شمرده شده، تشخیص این‏که آیا رهبر مى‏تواند از عهده این‏گونه وظایف و اختیارات برآید یا نه، نیاز به وجود متخصصان مختلف امور نظامى، سیاسى، اقتصادى و امثال آنها در میان اعضاى مجلس خبرگان رهبرى دارد تا علاوه بر صلاحیت فقاهتى و عدالتى، سایر صلاحیت‏هاى لازم در رهبر و ولىّ فقیه را نیز مورد ارزیابى قرار داده و درباره آن نظر کارشناسانه و علمى بدهند

پاسخ: اوّلا براى تأیید صلاحیت کاندیداهاى مجلس خبرگان، وجود شرط اجتهاد به تنهایى کافى نیست. بلکه بدیهى است از آن‏جا که این کاندیداها در صورت انتخاب شدن و راه‏یابى به مجلس خبرگان باید در مورد تعیین رهبرى و ولىّ فقیه که یک مقام سیاسى و اجتماعى، و نه صرفا مذهبى، است تصمیم‏گیرى کنند بنابراین حتما خودشان نیز علاوه بر برخوردارى از حدّ نصاب لازم اجتهاد باید حدّ نصابى از آگاهى و آشنایى نسبت به مسائل اجتماعى و سیاسى را نیز داشته باشند علاوه بر این‏که باید توجّه داشته باشیم وجود اشخاصى در مجلس خبرگان که صرفا سیاستمداراند و فقیه نیستند نیز دقیقا نظیر وجود افرادى است صرفا فقیه‏اند و به اندازه سر سوزنى از سیاست سررشته ندارند و همان اشکالى که به وجود فقهاى بى‏اطلاع از سیاست و مسائل اجتماعى در مجلس خبرگان وارد است نسبت به وجود سیاستمداران غیر مجتهد و بى‏اطلّاع از فقه و فقاهت نیز وارد مى‏شود و نتیجه این است که اعضاى مجلس خبرگان حتما باید مجتهدین آشناى به امور سیاسى و اجتماعى روز باشند.ثانیا باید توجه داشت که این سه شرط(رهبری) در عرض هم و به یک اندازه براى ما اعتبار ندارند بلکه یکى از آنها مهم‏تر از دو شرط دیگر و مقدّم بر آنهاست. توضیح این‏که: مامعتقدیم آن‏چه که عنصر اصلى نظام ما را تشکیل مى‏دهد اسلام است .مدیریت و سیاست، در همه کشورهاى دیگر نیز وجود دارد و چنین نیست که در سایر کشورها که نظام آنها اسلامى نیست شخص اوّل کشورشان مدیر و سیاستمدار نباشد. پس ما از این جهت امتیازى بر دیگران نداریم. امتیاز و ویژگى خاصّ کشور ما اسلامى بودن نظام حاکم بر آن است. یعنى آن‏چه ما بیش از هرچیز بر آن تأکید داریم و همه هدف ما هم از تشکیل حکومت و اداره سیاست همان است، اسلام و گسترش ارزش‏ها و احکام آن است. بنابراین، رهبر و شخص اوّل چنین نظامى باید هم از حیث علمى و هم از حیث عملى، قرابت و انس والتزام لازم و کافى نسبت به اسلام و احکام و ارزش‏هاى آن داشته باشد. و به همین دلیل هم هست که مى‏گوییم رهبر این مملکت و این نظام باید فقیه عادل باشد و فقاهت را هم بر عدالت مقدّم مى‏کنیم. فقیه یعنى کسى‏که اسلام را بخوبى مى‏شناسد و درک و فهم محقّقانه و عمیق و جامعى نسبت به تعالیم و ارزش‏هاى آن دارد.

بنابراین نسبت به ولىّ فقیه و رهبرى نظام اسلامى، در صدر همه شرایط و صلاحیت‏ها و مقدّم بر همه آنها ویژگى فقاهت و شناخت تحقیقى از اسلام و احکام قرار دارد و احراز وجود این ویژگى در رهبر بسیار مهمّ و حیاتى است که آن هم از عهده کسانى برمى‏آید که خودشان متخصّص در این رشته یعنى فقاهت و اجتهاد باشند.

--پارادوکس عزل:

‏اگر زمانى مجلس خبرگان رهبرى، رهبر را فاقد صلاحیت تشخیص داده و عزل کرد و هم‏زمان، رهبر و ولىّ فقیه هم تشخیص داد که این مجلس خبرگان صلاحیت خودش را از دست داده و آن را منحل نمود چه باید کرد؟ اگر فقط این باشد که مجلس خبرگان ولىّ فقیه را عزل کند او از این سمت برکنار خواهد شد. و اگر هم فقط این باشد که رهبر و ولىّ فقیه حکم به انحلال مجلس خبرگان کند این مجلس منحل خواهد شد و باید با برگزارى انتخابات، مجلس خبرگان جدیدى تشکیل شود. امّا مشکل در جایى پیش خواهد آمد که این دو حکم در یک‏زمان واقع شود و هریک از ولىّ فقیه و مجلس خبرگان بطور هم‏زمان حکم به عدم صلاحیت و کفایت دیگرى بدهد. این‏جاست که پارادوکس عزل پیش مى‏آید و سؤال مى‏شود تکلیف ملّت و مملکت چیست؟ اوّلا باید متذکّر شویم که این معّما منحصر به نظریه ولایت فقیه نیست و هر جایى که دو قدرت یا دو دستگاه و دو نهاد حق داشته باشند و بتوانند در برخى یا همه قسمت‏ها صلاحیت و کفایت دیگرى را نقض نمایند ممکن است چنین مشکلى مطرح شود مثلا در همین سال‏هاى اخیر شاهد رویارویى دوماى روسیه با رییس جمهور این کشور بوده‏ایم و در کشورهاى متعدّد دیگرى نیز ممکن است به لحاظ اختیارات قانونى که براى هریک از نهادهاى اصلى و رئیسى دولت و حکومت تعین گردیده چنین مسأله‏اى اتّفاق بیفتد.هریک از مجلس خبرگان و ولىّ فقیه که حکمش به حسب زمانى مقدّم بر دیگرى صادر شده باشد حکم او نافذ و حکم دیگرى فاقد اعتبار خواهد بود و فرض همزمانى این دو حکم فرضى است بسیار نادر که بحث از آن ارزش عملى چندانى ندارد و هم‏چنان که گفتیم در سایر نظام‏ها نیز محتمل است و مسأله‏اى نیست که اختصاص به نظریه ولایت فقیه داشته باشد اصولا آن‏چه مجلس خبرگان انجام مى‏دهد اعلام و تشخیص عزل، و نه حکم به عزل است. زیرا همان‏گونه که به هنگام اعلام رهبرى و تعیین وى به عنوان ولىّ فقیه (همچنان‏که در فصل سوم توضیح دادیم) روشن شد که کار مجلس خبرگان «نصب» ولىّ فقیه نیست و این‏گونه نیست که با حکم مجلس خبرگان، ولىّ فقیه واجد شرایط رهبرى و ولایت شود بلکه او قبلا خودش شرایط رهبرى را داشته و خبرگان فقط شهادت داده و تشخیص مى‏دهند که این شخص مصداق آن نصب عامّى است که امام زمان علیه السّلام در زمان غیبت کبرى دارند، در مورد عزل هم به محض این که رهبر، بعضى یا همه شرایط لازم براى رهبرى و ولایت را از دست‏

                        نگاهى گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص: 159

بدهد خودبخود از رهبرى عزل شده و مشروعیتش زایل مى‏شود. و به همین دلیل هم گرچه مجلس خبرگان امروز تشخیص آن انحراف و از دست دادن شرایط را مى‏دهد اما کلّیه تصمیم‏ها، عزل و نصب‏ها و تصرّفات و دستورات او از همان زمانى که شرط را از دست داده از درجه اعتبار ساقط مى‏شود. بنابراین همان‏گونه که در ابتداى امر، کار مجلس خبرگان «کشف» و تشخیص فرد واجد شرایط، و نه «نصب» او، مى‏باشد در انتها هم کار مجلس خبرگان تنها «کشف» و تشخیص از دست دادن شرایط است و عزل به صورت خودبخود انجام مى‏پذیرد(بنده:یعنی چی؟). و اتّفاقا این مسأله یکى از امتیازات و ویژگى‏هاى نظریه و نظام ولایت فقیه است که به محض این‏که کوچک‏ترین خللى در شرایط لازم براى رهبرى بوجود بیاید رهبر خودبخود عزل مى‏شودو اعتبار و مشروعیتش را از دست مى‏دهد.

 

 


 [m1]legitmacy


نظرات (۱)

سلام متشکرم از زحمات شما امیدوارم زندگی سرشار از موفقیت و آرامش و آفیت و عاقبت بخیری داشته باشید 🙏🌷

متشکر از این محتوا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی